پورپیرار و تخت جمشید (بخش ۲)

ناصر پور پیرار گفته است: قابل تامل ترین مطلب، توجه به پایه ستون هایی است که در تعداد زیاد بر کف سالن ها نشانده اند. مورخ با ملاحظه ی پهنای دیوارها و نیز علامت هایی که برای نشاندن پایه ستون ها کاشته اند، وجود این همه پایه ستون سنگی، در حالی که حتی یک قلمه ستون کوتاه را نیافته اند، طبیعی نمی بیند و بیش تر مایل است که این پایه ستون ها را انتقالی بداند.

این که از ستونها نشانهای نیافته اند درست نیست.اتفاقا تا آنجایی نشانه از ستونهای چوبی یافته اند که طرح بازسازی تزئینی آن را هم پیشنهاد می دهند.و من از کتابی کمک میگیرم که خود پور پیرار مدتها قبل ویراستار آن بوده است.

در کتاب از زبان داریوش نوشته پروفسور هاید ماری کخ(ترجمه دکتر پرویز رجبی) در مورد ستونهای عمارت خزانه توضیح می دهد:بر روی ستون پایه ها تیرک های چوبی عمودی به قطر 35 تا 40 سانتیمتر قرار میگرفت.دور این تیرک ها ابتدا شاخه هایی پیچیده میشد و سپس اندودی گلین به کلفتی 8 تا 10 سانتیمتر روی شاخه ها را میپوشاند.به این ترتیب قطر ستونها به 50 تا 60 سانتیمتر میرسید.درنهایت ستونها را به رنگهای درخشان سرخ,آبی و سفید در می آوردند که بقایای ناچیزی از این اندودهای رنگین به دست آمده است.با کمک این بقایا قادریم برداشتی از شکل و وضع ستونهای داشته باشیم.این شیوه از ستون سازی آدمی را به یاد گزارشی می اندازد که استرابون جغرافی دان یونانی که حدود آغاز میلاد مسیح می زیسته درباره خانه های بابل مبدهد))چون چوب و تخته نایاب است خانه هایشان را از تیرک نخل میسازند.این تیرکها را ابتدا طناب پیچ,سپس اندود و در نهایت نقاشی میکنند)).

این همان سبکی است که در نمای بیرونی طاق بندی عمارت خزانه نیز اعمال شده است.(از زبان داریوش-هاید ماری کخ-ص170-171)

و اما جهت آگاهی طرح بازسازی کرفتر از ستونها و نمایی از درون عمارت خزانه را تقدیم میکنم.

http://tinypic.com/nbogtf.jpg

در ادامه به عکسی که تازگی از تخت جمشید برداشته شده است نگاه میکنیم.درست در همان منطقه مورد بحث یعنی خزانه

http://i1.tinypic.com/nboh7t.jpg

 

به راستی ناصر پور پیرار شعور مخاطبان خود را چگونه تصور میکند که واضحا می گوید: ((اوباشان ایران شناس دیوارهای میانی سر حمال های سالن ها را برچیده اند، تا ضرورت زیر ستون های سنگی را، که نصب آن ها در حال حاضر هویتی شبه هخامنشی به محوطه بخشیده، الزامی بنمایانند.))واضح است که دیوارها همانطور که مرحوم سامی توضیح دادند برداشته نشده و فقط ارتفاعشان کاسته شده است.در تصویر هم که از دامنه کوه رحمت و با زاویه دید شرقی به غربی انداخته شده با فلشها نشان داده ایم که فونداسیون یا همان پی دیوارها که پور پیرار در نهایت شگفتی میگوید برداشته شده اند با همان قطر و فقط ارتفاع کمتر(که هیچ تفاوتی نمیکند) در جای خود قرار دارند.پور پیرار میگوید))ملاحظه پهنای دیوارها و نیز علامتهایی که برای نشاندن پایه ستونها ، وجود این همه پایه ستون سنگی، در حالی که حتی یک قلمه ستون کوتاه را نیافته اند، طبیعی نمی بیند و بیش تر مایل است که این پایه ستون ها را انتقالی بداند که در محوطه ی یونانی بیرون از صفه ی تخت جمشید به وفور وجود داشته.))هیچ علامتی برای کاشتن ستون وجود ندارد در قسمتهایی ته ستونها از بین رفته که در عکس دانشگاه شیکاگو نشان داده شده است.در عکس جدید هم با فلش ما ته ستونهای از بین رفته را نشان داده ایم که امروزه هم جای آنها خالی است.بنا به منطق آقای پور پیرار قسمتهایی علامت گذاری(بقایای ستونها) شده بودند تا ته ستون به جایشان کاشته شود پس چرا اتفاقی نیافتاده؟؟یا حرف پور پیرار از بیخ و بن غلط اندر غلط و مغرضانه است و کاشت  ته ستونی در کار نیست!!یا اینکه جاعلان بعد از علامت گذاری یادشان رفت ته ستون به جای علامتها قرار دهند حتی بعد از هفتاد سال از آن تاریخ!!قضاوت این موضوع را به خود شما واگذار میکنم.

و اما عکس دیگری از بخش شرقی خزانه با نمایی از ساختمان بازسازی شده که آن را حرم نامیده اند.پورپیرار این عکس را ارائه میکند ببینیم چه میگوید:

http://i1.tinypic.com/n6b387.gif

عکس ۲. بخش شرقی محوطه ی موسوم به خزانه. در این عکس نقش دو نمونه از محراب های دالبری و مقدس ایلامی را بر دیوارهای مقدم عکس شاهدید.نوشته اند: «ایران، تخت جمشید، محوطه ی خزانه، نمای بیرونی حصار شرقی، با دورنمایی از محوطه ی بازسازی شده ی حرم». به راستی که خود داری از نثار ناسزای مستقیم به تلقین کنندگان این موهومات نامعلوم، برای معرفی هویتی چنین آشکار، بسیار دشوار است. در این نمای نزدیک تر از بقایایی که در شرق محوطه و سکوی زیگورات ایلامی تخت جمشید یافته ایم، مجموعه ای از مکان های عمومی و مسکونی مورد نیاز زائران معابد زیگورات را می بینیم که تنها دو الگوی آرایشی محراب های ایلامی در محوطه ی مقدم عکس، برای معرفی صاحبان اصلی این بقایا کفایت می کند. آیا چه مقدار بی شرمی لازم است تا بر این نمودارهای محرز ابنیه ایلامی نام حصار حفاظتی تخت جمشید بگذارند؟!! در این عکس هم هیچ نمای باز سازی شده ای از مجموعه ای که خود حرم نام گذاری کرده اند، پیدا نیست و احتمال می دهم که منظور آن ها بنای سنگی در زیر سوله پنهان کرده ای بوده است، که در حال حاضر موزه می نامند!

و اما پاسخ ما

ناصر پور پیرار حصار و دیواره شرقی عمارت خزانه را با توجه به دوشکافی که بر آن دیده میشود محراب های دالبری و و مقدس ایلامی میداند!البته دلیلی برای این حرف خود ذکر نمیکند.و معلوم نیست چگونه با یک نگاه تشخیص می دهد که این دیواره محل نیایش است و آن هم از نوع ایلامی.حتما میخواهید بدانید این شکافها در دیوار چیستند؟برای پاسخ به این سئوال دومرتبه به کتاب(( از زبان داریوش)) هاید ماری کخ مراجعه میکنیم.در ص169 و 170 می خوانیم))دیوار بیرونی(خزانه) پنجره ای نداشت,اما فاصله به فاصله با پیش آمدگیهایی ستون مانند و فرو فتگیهایی با دست اندازهایی پلکانی از یکنواختی خارج میشد و میان هر پیش آمدگی ستون شکل شکافی به صورت پیکان در آورده بودند .با این شیوه از طریق بناها و معبدهای بابلی متاخر آشناییم))در حقیقت این شکافها یک عنصر معماری و در عین حال ترئینی بیشتر نیستند!نه نیایشگاه!سنت معماری بوده که در بابل متاخر دیده شده است.احتمالا آقای پور پیرار به طرقی به دیدن محرابها و نیایشگاههای ایلامی موفق شده اند که دیگر باستانشاسان در آن ناکام مانده اند.برای روشنتر شدن موضوع به یک تصویر بازسازی شده از حصار و دیواره های تخت جمشید توجه کنید.

http://i1.tinypic.com/nboqvc.jpg

گمان کنم ابهامات در مورد نیایشگاههای به اصطلاح ایلامی حل شده باشد.آیا به راستی این عنصر تزئینی و معماری در دیواره ها چه شباهتی به نیایشگاه دارد؟؟آقای پور پیرار گفته اند که هیچ بنای بازسازی شده ای تحت عنوان حرم در شکل نمی بینند و بنای سنگی بوده که در زیر سوله ای پنهان کرده اند!!گویا وقت نداشته اند که تصاویر دانشگاه شیکاگو را به طور کامل تفحص کنند.متاسفانه از ساختمان موزه قبل از بازسازی و بعد از آن عکس در سایت دانشگاه شیکاگو موجود است و نظر ایشان را نفی میکند.به این دو عکس توجه کنید:

http://i1.tinypic.com/oka3xl.jpg

http://i1.tinypic.com/oka452.jpg

یک عکس قبل از بازسازی حرم و دیگری بعد از آن است و از سوله آقای پور پیرار خبری نیست.نیاز به ایجاد اقامتگاهی دائمی برای گروه کاوش و موزه ای در تخت جمشید موجب بازسازی بخش عمده ای از کاخ ملکه شد.در اینجا بود که کرفتر(معمار تیم باستانشناسی تخت جمشید)نبوغ خود را در مقام معمار ورزیده ای با قدرت تجسم زیاد نشان داد.او خود دلایل انتخاب ساختمان مزبور را برای بازسازی بدین گونه بر میشمارد:

1-       دودرگاهی ایوان ورودی در وضعیت خوبی بودند.

2-     فقط درگاهیهای جنبی و تعدادی از طاقچه های سنگی جا به جا شده یا افتاده بودند و با امکانات موجود میشد تا در گاهیها را دوبار بلند کنندو طاقچه ها را در جای اصلیشان قرار دهند.

3-     بخش جنوبی جبهه شرقی همراه با راهروها و بخشهای مسکونیش ترتیب دادن اتاقهای متعدد لازم را با امکان رفت و آمد و ارتباط برای خانه ای مناسب گروه کاوش میسر می ساخت و تالار اصلی ساختمان کاخ ملکه که بسیار شبیه به تالار اصلی تچراست برای استقرار موزه مناسب بود.

4-       به کاخ ملکه می شد با وسائل نقلیه رفت و آمد کرد و این خود نه تنها برای حمل و نقل مصالح بلکه برای رفت و آمدهای بعدی مزیت بزرگی بود.

5-     ارتفاع کف مسطح کاخ ملکه 8/5 متر بود و سقفش پایینتر از ایوان کاخ هدیش قرار داشت و بدین ترتیب در پایینترین سطح سکوی تخت جمشید واقع شده بود و به همین دلیل به نظر می رسید که بخش بازسازی شده کاخ در منطقه جنوبی سکو چون بنای جدیدی در میان ویرانه ها جلب نظر نمیکند و ساختمان بازسازی شده از دشت دیده نمی شود.هرتسفلد به این ویژگیها توجه کرد و تصمیم به بازسازی کاخ ملکه گرفت.کرفتر قبل از عزیمت به ایران در زمستان 1310 وسائل و تجهیزات مورد نیاز را برای بازسازی یکی از دوکاخ مورد نظر,تچرا یا کاخ ملکه سفارش داده بود که عمدتا عبارت بودند از ابزار مکانیکی برای جا به جا کردن سنگها,مثلا جرثقیل چند کاره برای بلند کردن سنگهایی تا وزن ده تن,سه چرخه و نوردهای فولادی برای حمل تخته سنگها که می بایست در بوشهر تخلیه شوند .بدین ترتیب کار بازسازی کاخ ملکه آغاز شد و باید گفت که کرفتر در بازسازی به حفظ شکل ساختمان اصلی عصر هخامنشی بسیار وفادار مانده است.کار او نشان دادکه می توان حتی با امکانات ساده که معماران هخامنشی 25 قرن پی در اختیار داشتند چنین ساختمانهای عظیمی را برپا کرد.(مجله باستانشناسی و تاریخ-شماره پیاپی 19-تاریخ انتشار آبان –75)

امیدواریم آقای پور پیراراستدلالهای خود جهت پنهان کردن بنای سنگی حرم یا کاخ ملکه در زیز یک سوله را برای ما شرح دهند!!

حال دیگر تصویری که پور پیرار درباره آن سخن رانده را بررسی میکنیم.

http://i1.tinypic.com/n6b3pt.gif

ناصر پور پیرار در توضیح این عکس می نویسد:

عکس ۳. بخش دیگری از ابنیه ی ایلامی قسمت شرقی محوطه ی موسوم به خزانه. به گمان من این همه زیر ستون سنگی و بدون حتی یک نیم قلمه ستون، ایجاد فضای شبه هخامنشی در یک محوطه ی ایلامی است. در عکس به خوبی معلوم است که ایران شناسان کلاش مشغول برچیدن یک دیوار حمال میانی و کاشتن زیر ستون به جای آنند تا از نظر فنی، لزوم و ضرورت این زیر ستون ها را تلقین کرده باشند. در ابنیه ای که در انتهای عکس برپاست، پاره ای از دیوارهای حمال میانی درجای خودقراردارد.نوشته اند: «ایران، تخت جمشید، خزانه، سالن ۴۱، در نگاهی به شمال و شرق». بدون کم ترین اعتنا به توجیهات و توجهات و نام گذاری آنان، کافی است به این دیوارهای بلند و عریض خشت و آجری چشمی بیاندازیم تا معلوم شود که این ابنیه نه فقط کم ترین ارتباطی با معماری سنگی هخامنشی ندارد، و نه فقط با هیچ تمهیدی حصار نامیدن آن ها ممکن نیست، بل از مجموعه ای زیستی و تدارکاتی با محیط ها و محوطه های متنوع خبر می دهد که با استفاده از مصالح بومی برای مقابله با شرایط دشوار جغرافیای محل ساخته اند. باستان شناسان مغرض و مکار یهودی، که این ابنیه را از زیر آوار بیرون کشیده اند، درباره ی این محوطه ی معروف به خزانه چندان مهمل به هم بافته اند، که گردش چند باره ی این مجموعه ابنیه، از شرق به غرب و از جنوب به شمال، در عهد هخامنشیان، فقط یکی از مضحک ترین آن هاست!!! دسترسی به اشیایی که آن ها در این محوطه ی پهناور و کهن یافته اند، جز یکی دو پاره آثار مفرغی ایلامی هنوز میسر نبوده است و درباره ی همان چند پاره شیء غیر هخامنشی که به عنوان یافته هایی از این مجموعه عرضه می کنند ، از آن که کاملا متعلق به مردم پیش از هخامنشی است، توضیح داده اند بقایای اشیایی است که سربازان هخامنشی در جنگ ها، از بومیان ایران کهن به غنیمت می گرفته اند!!!!

پاسخ به این ادعای پور پیرار

در رابطه با پیدا نشدن آثار ستونها توضیح دادیم که بقایایی از ستونها یافت شده است ولی اینکه چیزی از ستونهای چوبی بعد از 25 قرن باقی نماند عجیب نیست.حال باید از پور پیرار پرسید که آیا برای همفکران خود تبیین کرده است که بعضی از کاخها ستون چوبی داشته است یا خیر؟؟من که فکر نمیکنم واما شاه بیت غزل: ایرانشناسان کلاش مشغول برچیدن یک دیوار حمال میانی و کاشتن زیر ستون به جای آنند تا از نظر فنی، لزوم و ضرورت این زیر ستون ها را تلقین کرده باشند.کاملا مشخص است که در دو ترانشه به موازات یکدیگر حفاری شده است و در این میان فضایی از حفاری هردو ترانشه مستثنا مانده و توده ای خاک به شکل دیواره باقی مانده است.به عبارتی تلی را فرض کنید که دوطرف آن را حفاری میکنند و می تراشند و قسمت مرکزی را دست نخورده باقی میگذارند.توده ای خام مثل دیواره در میانه باقی می ماند.و این چیزی است که در این تصویر اتفاق افتاده است ودر مرحله پایانی حفاران قسمت مرکزی را هم خاکبرداری و بررسی میکنند و هیچ دیواری هم در بین نیست.فقط عجیب است که این افراد چنان کودن بوده اند که از کلاشی خود عکس تهیه کرده و آن را در دسترس همگان قرار داده اند.بقیه گفته های پور پیرار در این پارگراف شعار بوده و فاقد مبناست.من در هیچ جا نخوانده ام که خزانه تخت جمشید در جهات مختلف گردش کند !!امیدوارم آقای پور پیرار منبع خود را در باب گردش و چرخش خزانه بیان کنند.چیزی که ما خوانده ایم این است که خزانه در چند مرحله(3 مرحله) ساخته شده و توسعه یافته است.برای اطلاعات بیشتر ایشان را به خواندن کتاب از زبان داریوش که خود ویراستاری کرده اند دعوت میکنم.(از زبان داریوش-ص 168)

ادعای دیگر پور پیرار:

نوشته اند: «ایران، تخت جمشید، استحکامات، گذرگاهی در شرق دیوار شمالی صفه». دزدان دریایی دانشگاه شیکاگو، که با لباس مبدل حفار و باستان شناس، به اقیانوس تمدن ایران کهن وارد شده اند، بدون هیچ رحمی، این چشم درخشان دیدار از هستی ایلامیان کهن در فارس کنونی را، از حدقه درآورده اند و درحال حاضر خاک اندازی از خاک این گذرگاه و نظایر آن را در محوطه ی شمالی خارج از صفه ی تخت جمشید باقی نگذارده اند! آیا سازمان عریض و طویل میراث فرهنگی از این آثار نابود شده بی خبر است، که هنوز هم همین الواط به سیمای ایران شناس درآمده را به کشور فرا می خواند و از آن ها قدردانی می کند؟! برای مورخ مسلم است که اگر کارشناسان دانشگاه شیکاگو، قادر می شدند این بقایای آشکارا ایلامی و آن چه را در قسمت جنوب شرقی تخت جمشید قرار داشت، با هر تمهید، به هخامنشیان منتسب کنند و متعلق بدانند، اینک شاهد آرایش هر روزه ی آن ها بودیم و دچار سرنوشت انهدام نمی شدند. اما حالا سئوال این است که صرف نظر از تعلق و تملک این بقایا، به این یا آن قوم و سلسله و تمدن، بی شرفانی که به صورت باستان شناس از دانشگاه کنیسه و کلیسایی شیکاگو به ایران اعزام شده اند، با چه مجوز و به چه دلیل دست به تخریب آن ها زده اند؟!

http://i1.tinypic.com/nbowzl.jpg

پاسخ:

خوانندگان گرامی تصویر کامپیوتری بازسازی شده همین دیواره را ملاحظه کردند.این باقیمانده های خشتی و پی دیوارها  و مرمت و سرانجام آنها را مرحوم علی سامی توضیح کامل دادند که بالاتر ذکر شد(کاهش ارتفاع دیوارهای خشتی)و نیاز به تکرار دوباره نیست.ادعای ایلامی بودن هم چنان منطقی و محکم است که بنده نمیدانم به چه صورت پاسخ دهم!!!پور پیرار حتی نمیداند که باستانشناسان دانشگاه شیکاگو کوچکترین تصرفی در این دیواره ها نداشته اند و چندین سال بعد بنگاه علمی تخت جمشید در راستای مرمت و حفاظت در عملی درست و به جا به کاهش ارتفاع دیواره ها اقدام کرده است.از این رو تمام نفرینهای خود را نثار اشمیت و دار ودسته اش میکند!!

ادعای دیگر پور پیرار:

http://i1.tinypic.com/nbou2t.jpg

در سایت دانشگاه شیکاگو ثبت است، نوشته اند: «ایران، تخت جمشید، استحکامات،حفاری دیوار، با نگاه از تل های کوچک سمت جنوب شرقی». دانشگاه شیکاگو بر این بقایا بدون اندک اشاره ای به صاحبان اصلی آن، که ایلامیان اند، برای گم کردن رد، نام بی معنای «استحکامات» گذارده است. با اندک دقتی، همان شکاف های فلش شکل و همان نقش محراب های مطبق را، که پیش تر در بقایای ایلامی به اصطلاح محوطه ی خزانه دیده بودیم، در دیوارهای سمت راست این تصویر هم خواهید یافت. ورودی های متعدد به درون اتاق های عزلتگاه مانند، اهمیت شناسایی دقیق این محوطه را معلوم می کرد، اگر ایران شناسان یک چشم و بی چشم و روی دانشگاه شیکاگو، اجازه ی بقا به این بقایا می دادند و تا آخرین خشت و آجر، بر نمی چیدند!

 

پاسخ:

استحکامات چیستند؟؟بهتر است روایت دیودور سیسیلی را از ورود اسکندر به تخت جمشید بخوانیم.البته بخشی که مربوط به توصیف تخت جمشید است.(پیرنیا-جلد دوم-ص 1274)((دیودور گوید بی مناسبت نیست که از قصر عالی این شهر چند کلمه بگوییم.ارگ خیلی بزرگ بود و آنرا سه دیوار احاطه داشت.اولی که گران تمام شده و به ارتفاع شانزده ارش بود به برجهایی منتهی میشد.دومی که مانند اولی بود ارتفاعش به 32 ارش می رسد.سومی که مربع بود شصت ارش ارتفاع داشت.این دیوار را از سنگ خارا ساخته بودند و چنین به نظر می آمد که اعتنایی به زمان ندارد.هرکدام از اضلاع دیوار دارای دروازه ای بود از مفرغ و در پهلوی هر دروازه محّجری به بلندی بیست ارش.در مشرق به فصله چهار پلطر(120 متر) کوه شاهی است و مقبره شاهان در آنجاست.این سنگی است که در درون آن دخمه هایی کنده اند تا تابوت ها را در آنجا نهند.هیچگونه معبری که با دست انسان ساخته شده باشد به درون آن هدایت نمیکند و تابوت ها را به وسیله ماشینی به درون دخمه سرازیر میکنند.اما درون قصر عبارت بود از منازل عدیده که برای شاهان و سرداران ساخته شده بود واثاثیه قیمتی داشت.اطاق های خزانه را خیلی محکم ساخته بودند.))دیوار سوم بدون شک شامل خود سکو و صفه میشده است اما دیواره اول و دوم.در حوالی دروازه اصلی و لبه های غربی صفه باد و برف وباران بیست و پنج سده ی گذشته دیوارها را از بیخ وبن ویران ساخته است.گل و لای حاصل از خرابی دیوارها در پای صفه را انباشته است.اما در سمت شمال و بر فراز کوه که تا ارتفاع ۵/۹۱ متری می رسد هنوز از دیوارها در حدود ۷۳/۱۳متر برقرار است۳۰/۱۸. متر ارتفاع حصار که ((کلی ترخوس)) نقل میکند به هیچ وجه اغراق نیست.حصار دوجداره ودارای انواع جان پناه و روزنه بود.(ایران در شرق باستان-ارنست هرتسفلد ص 232)در واقع این عکس باقیمانده همان دیواره و استحکامات شمالی است.به خلاف گفته پور پیرار پلان  نقشه استحکامات به طور شایسته ای طراحی و ثبت شده است  و آنها را خشت به خشت و آجر به آجر از میان نبرده اند.پلان استحکامات شمالی را می توانید در قسمت شمالی تخت جمشید در تصویری که آورده ام مشاهده کنید.حتی تصاویر بازسازی شده از آن هم ارائه شده است(پیشتر توسط فردریش کرفتر) که از سایت بازسازی دیجیتالی تخت جمشید نمونه می آورم.آن نقشهای به اصطلاح محراب مانند و فلشها را کامل توضیح داده ایم و ادعای پور پیرار درباره نیایشگاه دانستن یک دیواره کمی فرو رفته که به صورت ممتد تکرار شده است فقط خواب و خیالپردازیست.

http://i1.tinypic.com/nd1pom.jpg

http://i1.tinypic.com/oka6ol.jpg

و اما آخرین موردی که به آن می پردازیم :

http://i1.tinypic.com/n6b5aw.jpg

 

عکس ۳. تصویری از بقایای معابد ایلامی، در آخرین صفه ی زیگورات تخت جمشید، که برای مقایسه با بقایای خشت و گلی پاسارگاد آورده ام.

در عکس بالا و در محل اشاره ی فلش شماره ی یک و محوطه های اطراف آن، با مانده های بناهای خشتی و بدون سنگ و ستون آشنا می شوید که اشمیت از مرتفع ترین صفه ی زیگورات تخت جمشید و کنار بنای سنگی تچر داریوش برداشته است. یک مقایسه ی تصویری ساده میان این بقایا و چند نمونه ی دیگر، که در زیر معرفی خواهم کرد، با تصویر هوایی پاسارگاد، معلوم می کند که بقایای اولیه ی ابنیه ی کورشی موجود، در محوطه شماره ی ۲ پاسارگاد، قبل از دست کاری هایی که به آن رسیدگی خواهم کرد، مانده هایی از ابنیه ی خشت و گلی ایلامی بوده است!

پاسخ:

قسمتهای زیادی از تخت جمشید قبل از حفاریها زیر خاک بود و با شروع حفاریها غبار و خاک قرون از بناها زدوده شده و قسمتهای جدیدی مشخص و کشف گردید ولی با این وجود قسمتهایی جزئی بر روی سکو وجود دارد که هنوز خاکبرداری نشده است وزیر خاک ماندن آنها دلیلی بر ایلامی بودن آنها نیست.تا قبل از حفاریها کسی از وجود پلکان شرقی آپادانا با نقش برجسته های بی نظیرش مطلع نبود.شاید اگر پلکان شرقی حفاری نمیشد آقای پور پیرار فلشی بر آن میکشیدند و میگفتن بازمانده آثار ایلامی در تخت جمشید ولی متاسفانه حفاری شد و آثار هخامنشی بودند آنهم آثاری که بسیار خوب حفظ شده بودند.این تل خاک که اقای پور پیرار با فلش مشخص کرده اند امروزه هم دست نخورده است و در میان بناهای تخت جمشید به انتظار حفاری مانده است.در عکس رنگی و جدیدی که بالاتر از خزانه تخت جمشید به شما نشان دادم این محوطه دست نخورده را در کادری نشان داده ام.از این رو هیچ مساله غیر عادی یا موضوع عجیبی نیست به خلاف آن چیزی که ناصر پور پیرار و همفکرانش تلاش میکنند تا به همگان نشان دهند.

پورپیرار و تخت جمشید(بخش ۱)

ناصر پور پیرار در تارنگارش بار دیگر بی اطلاعی و عدم مطالعه کافی خود را آشکار کرد.گرچه ایشان اینبار ادعاهای پی در پی را درمورد ابنیه و آثار پاسارگاد مطرح کرده اند و در عین حال اشاراتی هم به تخت جمشید داشته اند ولی از آنجایی که از میان بردن آثار و بازمانده های ایلامی و جعل آثار هخامنشی محور گفته های ایشان در مورد پارسه است.ما اینبار این نظریه را بررسی میکنیم

نخست باید گفت دیواره ها در کاخهای هخامنشی تخت جمشید تماما از خشت بوده است و ستونها و سر ستونهای سنگی وزن سقفهای چوبی را تحمل میکرده اند در مواردی از جمله در مجموعه خزانه تخت جمشید-کاخ تچر داریوش و مجموعه بازسازی شده که حرم نامیده شده و امروزه موزه تخت جمشید در آنجا بر پاست از ستونهای چوبی استفاده شده است.(در ساختمان خزانه ستونها قیر اندود بوده و هنرمندانه رنگ آمیزی شده بودند)حصاراصلی تخت جمشید هم از خشت بوده است.بنایی که قسمت اعظم آن ازخشت باشد به مراقبت دائمی نیاز دارد و این امری بود که بعد از انقراض هخامنشیان و تخریب بخشهایی از تخت جمشید به دست اسکندر مقدونی اتفاق نیافتاد و بناهای خشتی این مجموعه سریع از هم پاشیده ونابود شدند و فقط بقایای اسکلت سنگی قصور درهم ریخته آن باقی ماند.به همین علت قبل ازحفاریها در قسمتهای مختلف صفه و سکوی تخت جمشید تلهایی دیده میشد  که ناشی از فرو پاشیدن همین دیواره ها در اثر باد وبرف و باران در طول قرنها و تجمع خشت و خاک و خاشاک و گل ولای  در محل پی دیوارها و پای صفه وسکوی تخت جمشید بود.بد نیست اشاره ای کنم که پوشش خشتی دیواره های کاخها از گچ بود که به طرز زیبایی رنگ آمیزی یا با کاشیهای الوان و نقاشی دیواری تزئین شده بود نمونه هایی از این سنت تزئینی در خود تخت جمشید و به صورت کاملتری در مجموعه کاخهای هخامنشیان  در شوش و حتی دهانه غلامان(شهری هخامنشی در سیستان) به دست آمده است.من قبل از اینکه به نقد نوشته های پور پیرار بپردازم ناچارم از باستانشناسی  صحبت کنم تا زمینه ذهنی بررسی آرای پور پیرار فراهم شود.

 

هر شخصی که مختصری با دانش باستانشناسی آشنایی داشته باشد می داند که حفاری آثار و محوطه های باستانی یک کلنگ زنی ساده نیست.تخصص و تجربه فراوان می طلبد و از عهده یک نفر خارج است.تیم باستانشناسی متشکل از نقشه بردار,معمار,زبان شناس,انسانشناس و باستانشناس و ...... است.انتخاب محل حفاری وچگونگی آن با محاسبات دقیق , ثبت و نقشه برداری دقیق همراه است .اجازه بدهید به کتاب خاطرات کاوشهای باستانشناسی شوش نوشته مادام دیولافوا نگاهی کنیم.مطالبی که نقل میکنم مربوط به زمانی است که علم باستانشناسی بسیار جوان بود و این دو نفر هم از پیشگامان آن بودند و باید در نظر داشت کار اینها در قیاس با آنچه که متخصصین دانشگاه شیکاگو انجام دادند بسیار ساده تر و ابتدائی بود.

ص 83 کتاب و زمانی که ژان و مارسل دیولافوا قصد کوبیدن اولین کلنگ حفاری بر تل های باستانی شوش را دارند(28 فوریه 1885)

بعد از ظهر به مطالعه شکافهای عمیق اطراف تپه گذشت و نشانه ای نیافتیم که ما را راهنمایی کند.نمی دانیم حمله باین تل خاک را از کجا باید شروع کرد.قلعه شوش کتابی بسته است که شروع بخواندن آن مشکل به نظر میرسد.مع هذا مارسل از پیش احساس می کند قسمت ورودی آپادانا که لوفتوس از اطراف ستونهای آن خاک برداری کرده است در سمت جنوب قرار دارد و باید بیش از ستونی مشابه با ستونهای مدخل((ویس دهیو-دروازه ملل)) تخت جمشید قرار گرفته باشد.وضع قرار گرفتن سنگ نوشته سه زبانی بر سطح سنگ شرقی و جنوبی است و زیر سازی چهار ستون مرکزی و فاصله شمالی میان آنها برای او جای تردید باقی نمیگذارند که در ورودی تالار بارگاه مشرف به قلعه بوده است.به این جهت تصمیم گرفت جهت حفاری را کاملا مغایر انگلیسی ها انتخاب کند و بجستجوی درها و پله ها بپردازد.او مطمئن بود که اگر در طی قرون و پس از انقلابات آثاری از قصر باقی مانده باشد می تواند بوسیله این آثار پله ها را کشف کند.این تشخیص او را وادار کرد که تپه را از بالا با خطی مورب بشکافد و این خط را با موقعیت درهای آپادانا در تخت جمشید تطبیق دهد.این ترانشه چهار متر عرض و شصت متر طول خواهد داشت.

به ص 89 خاطرات ژان دیولافوا می رویم:

8 مارس - خاکبرداری  اطراف ته ستونها را موقتا تعطیل کرده ایم.تمام افراد از این به بعد در ترانشه بزرگ C که روز بعد از ورود علامت گذاری و میخ کوبی کرده ایم کار خواهند کرد.این ترانشه به کارگاه های ده متری تقسیم و شماره گذاری شده است و فقط از شماره های فرد خاک برداری می شود(طبیعی است در حین حفاری اشکال هندسی و منظمی در تل خاک پدید آید که لابد از دید پور پیرار بازمانده آثار عیلامی است!!)

 ص 91 کتاب

12 مارس-روز بد و خبرهای بد.ترانشه گود تر می شود.پس از خاکبرداری از پای دیوارهای قطور آخرین آثار باقی مانده یک شهر اسلامی قرن 12 که روی تپه را پوشانده است کارگران به زمینی سخت و محکم برخورده اند که هیچ اثری در آن نیست و آینده خوبی را نشان نمی دهد.ولی با تمام بی حاصلی این کارگاه بیش از سایر کارگاه ها مورد توجه من است.

ص 98 کتاب

19 مارس- ترانشه هایمان را بازدید میکنیم.آب همه آنها را پر کرده است.بتدریج که آب پائین می رود قشرهای زیرین را فشرده تر میکند.شکافهایی در ترانشه ها ایجاد می شود.احتمال دارد دیوارهایشان  فرو ریزند.چون به اندازه کافی چوب نداریم تا برای جلوگیری از فرو ریختن بدنه آنها را تخته بندی کنیم باید به حال خود رهایشان سازیم.مارسل حفاری ترانشه C را ترک می کند و شروع به حفر ترانشه دیگری به نام B می کند.این ترانشه عمود بر نمای جنوبی کاخ و موازی با محور اصلی ساختمان می گردد.کاوش جدیداطلاعاتی از وضع درها خواهد داد.

به ص 101 می رویم تاریخ 20 مارس 1885

قشرهای خاک رس مقاوم زیر خرابه خانه های عربی و ساسانی وضع منظمی نداشتند و قسمت های محدودی را اشغال میکردند.به این جهت ترانشه ها به طور نامنظم گود میشدند .عمق قسمتهایی از ترانشه  Cبه 1/40 متر رسیده بود.قسمتهای دیگری در ترانشه B تا 2/30 متر گود شده بودند و در این قسمتها آجرهای بزرگی کشف شده بود.این آجرها روی یک بستر ضخیم شن قرار داشتند و مجموع آنها مثل نوعی سنگچین که بطور یکنواخت زیربنای کاخ قرار داشته باشد.آجر فرش هم سطح با صفه ای است که با سنگهای بزرگ مربع فرش شده و ستونهای آپادانای هخامنشی را در بردارد.در تمام طول ترانشه B چیز بجز  همین سنگهای مربع پیدا نشد و به هیچ در و دیواری که مربوط به کاخ باشد برنخوردیم.نا امیدی ما از عدم موفقیت بی اندازه است.حجم خاکی که باید برداریم بسیار محدود است و نمی تواند بنای با اهمیتی را پوشانده باشد.حفاری در این محل متوقف می شود و کارگرها به ترانشه C که تا امروز باندازه دو متر گود شده است منتقل می شوند.کاوش در قسمت  Aکه مربوط به کاخ است در شرایط عالی ادامه دارد.اعضای بدن گاوهایی که بصورت قرینه سازی جفت شده اند و مربوط به سر ستونهای گاو دو سر هستندپیدا شده است.این قطعات به کمک اهرم های مخصوص به سطح زمین حمل می شوند.قیافه دزفولی ها را که از دیدن این وسیله حمل مبهوت شده اند مدتها فراموش نخواهم کرد.آدمهای ما موفق شده بودند مفهوم وزن را تغییر دهندو بدون مراقبت و دقت مداوم قطعات سنگین را جابجا کنند.

و در ص 103: مارسل بیم آن دارد  که امسال نتواند این اشیاء سنگین را از زمین بردارد و نتیجه زحماتش در محل باقی بماند.به این علت عده زیادی عرب را که برای کار کردن آمده اند نمی پذیرد و همچنین کارگرانی را که بتدریج با برخورد به سنگ فرش کف کاخ در ترانشه C بیکار می شوند برای خاکبرداری در آپادانا بکار نمی گیرد.باین جهت دو ترانشه یکی به نام L(در تپه شماره 2) و دیگری به نام I(در قلعه) ایجاد می شود.اولی به شکل سرنیزه از پائین دره شروع شده و بطرف گودال منظمی که در قسمت جنوبی تپه بصورت چهار ضلعی نامنظم قرار دارد ادامه پیدا میکند.مسیر این ترانشه بدون هدف معینی تعیین نشده است,چون با وجود اینکه هنوز نقشه برداری نکرده ایم,به نظر میرسد که این برجستگی زمین,برجستگی طبیعی نیست و بر حسب اتفاق بوجود نیامده است.مارسل سعی کرده است بناهای فرضی را گروه بندی و فشار کار را متوجه مرکز کند و سپس با بریدن این بناهای فرضی زیر خاک بطرف دره مرکزی پیش برود .قبل از اخذ این تصمیم کوشش کرده بودیم که آثاری از دیوارهای خارجی کاخ را در اطراف تپه کشف کنیم.انتظار بیهوده ای بود چون کاوشهای پر مشقت ما بی نتیجه ماند و هیچ اثر و علامتی که بتواند راهنما باشد بدست نیامد.شوهرم نمی خواهد کور کورانه سوراخهایی در چند محل ایجاد کند و اشیاء عتیقه برای عرضه کردن در موزه پیدا کند .تنها راه رسیدن به هدف کاوشگری انتخاب روش درست است که می تواند نتایج علمی بدهد.

نوشته های بالا را نقل کردم تا دید و زمینه ای در ذهن خواندگان محترم از یک کاوش باستانشناسی شکل بگیرد نویسنده این خاطرات در سال 1916 در گذشته است  و کاری که این زوج فرانسوی در شوش انجام دادند قابل قیاس با پژوهش کارشناسان دانشگاه شیکاگو در دهه 30 میلادی نبود.لایه نگاری در حفاری یک محوطه تاریخی فوق العاده اهمیت دارد. خانه ها,معبدها و قصرهای  جهان باستان  به مرور زمان از بین رفته و با صاف و کوبیده شدن ساختمانهای قدیمی,سکو و پایه برای ساخت عمارت های جدید  و حتی  شهرها به وجود می آمد.بدین ترتیب هر شهری روی شهر قدیمی اش ساخته می شد و در طول سالیان  لایه های متعدد تپه های مرتفع ایران را به وجود آوردند.امروزه لایه های مسکونی مختلف تپه ها مهمترین منبع دانش باستاشناسی پیرامون زندگانی مردمانی است که زمانی در این مکانها می زیستند.هدف باستانشناسی جدید تنها به دست آوردن آثار هنری نیست بلکه شناخت این آثار در بستر خودشان از اهداف این علم محسوب می شودو لازمه دستیابی به آن برنامه ریزی دقیق,کار آهسته, و موشکافانه است تا لایه های مختلف از یکدیگر باز شناخته شوند لایه های خاک بر اساس توالی تاریخی آنها مثلا ابتدا دوره هخامنشی,بر روی آن دوره سلوکی,بر بالای آن دوره اشکانی, و در لایه متاخرتر لایه ساسانی و بالاتر از آن دوره اسلامی و......قرار گرفته اند.قدمت بسیاری از اشیا و مدارک با توجه به لایه ای که در آن کشف می شوند معلوم میگردد و وظیفه تیم باستانشناسی است که حساب شده و دقیق لایه ها را یکی بعد از دیگری حفاری و تاریخنگاری کنند بدون آنکه توالی آنها از بین برود.برای اینکه موضوع بهتر درک شود اجازه می خواهم که  نمونه ای را دومرتبه از تپه های باستانی شوش مثال بیاورم.بعد از ترک شوش توسط زوج دیولافوا مدتی در این منطقه حفاری صورت نگرفت تا اینکه با اعزام ژان ژاک دومورگان به عنوان سرپرست حفاریها در دهه 1890  شوش باستانی در اختیار او قرار داشت.او شیوه سهل انگارانه ای را پیش گرفت.این مرد فرانسوی  به قول یکی از مفسرین ((وحشتناکترین ))نقشه را برای خاکبرداری سریع و ارزان به کار گرفت تا بیشترین میزان خاک را از تل اصلی شوش که 34/5 متر ارتفاع داشت کنار بزند.از آنجا که مورگان نمی توانست بین لایه های مختلف فرق بگذارد تل را به طور افقی به هفت لایه با ضخامت 4/8  متری تقسیم کرد.وی گفت به این دلیل ضخامت 4/8  متر را برای لایه انتخاب کرده بود که به تجربه دیده بود هنگامی که خاک از لایه هایی به این ارتفاع داخل واگن ها ریخته میشد اشیا مدفون در آنها صدمه نمی دیدند!.چنین دلیلی باستانشناسان نوین را بسیار متعجب میکندومورگان برای خاکبرداری سریع از این لایه ها هفت هزار و دویست کارگر استخدام کرده بود.تعداد این افراد بیش از آن بود که وی بتواند به طور کار آمد بر آنها نظارت کند یا بتواند محل کشف هر اثر را یادداشت نماید.بسیاری از جزئیاتی که می توانست روزشمار تاریخ باستانی این شهر را نشان دهد به طرزی جبران ناپذیر از بین رفت.البته بعد از جنگ جهانی دوم باستانشناسان بسیار کوشش کردند تا تاریخنگاری و لایه نگاریها را بازسازی کنند ولی به علت ندانم کاری دمورگان نمی توان گفت این بازسازیها کامل و دقیق است.(و درست به همین علت حفاری قاچاقچیان در یک محوطه به قصد غارت و کلنگ زنی کور فاجعه به بار میاورد و تمام لایه ها را مخلوط و اطلاعات آنها را غیر قابل استفاده میکند)و حال در همان شوش 6 دهه به پیش می رویم تا ببینیم ژان پرو باستانشناس کهنه کار فرانسوی و گروه بزرگش چگونه در فاصله سالهای 1969 تا 1979 در شوش کاوش کردند و توانستند بسیاری از ابهامات کاخ داریوش که تا آن زمان هنوز اسراری سر به مهر داشت را فاش کنند.در حقیقت آنچه در پی می آید نمونه ای از باستانشناسی نوین است فقط به دقت کار توجه کنید.(منبع:"مجسمه داریوش و کاخ دروازه شوش"نویسنده ژان پرو-ترجمه رضا مصطفی زادگان)

"در فاصله سال‌های 1969 تا 1979 هیات باستان شناسی فرانسه که قبل از این نیز کاوش‌هایی را در شوش آن‌جام داده بود، بنا به درخواست اداره کل وقت حفاظت از آثار و بناهای تاریخی ایران برای از سرگیری مطالعه کاخ‌های هخامنشی در شوش کار تحقیق و کاوش در این زمینه را آغاز کرد. بسیاری از بقایای کاخ‌های هخامنشی که از سال 1854 در تپه آپادانای شوش کشف شده بودند، در آن هنگام زیر پوششی از علف‌های هرز پنهان مانده بودند و بسیاری از بازدیدکنندگان که قصد دیدار از آثار هخامنشی مکشوفه در شوش را داشتند و روز به روز نیز بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شد، بیهوده در لا به لای علف‌های هرز به دنبال یافتن نشانه‌هایی از کاخ‌های باشکوه هخامنشی بودند.از این رو پیشنهاد شد تا برای مشخص ساختن طرح و نقشه داخلی کاخ‌ها، بر روی سنگ چین‌ها و پی کاخ‌ها، دیوارهایی از خشت ساخته شود. برای آن‌جام این امر لازم بود که با بررسی دقیق آثار مشهود به جای مانده، از حاصل مطالعات مکنوم (Macquenem )و پیله (Pillet) که قبلا طرح‌هایی از کاخ‌ها را کشیده و برخی قسمت‌ها را بازسازی کرده بودند، به عنوان اطلاعات پایه ای استفاده شود. مسئولیت اجرایی طرح به عهده دانیل لدیری      (Daniel Ladiray) ، مهندس فرانسوی عضو (CNRS) مرکز ملی مطالعات علمی‌فرانسه، سپرده شد. عملیات از بخش جنوب غربی تپه که ورودی کاخ را همان جا می‌دانستند، آغاز شد. از همان ابتدای خاکبرداری متوجه شدیم که در تعیین محل دروازه ورودی کاخ و معبرهای آن اشتباهاتی صورت گرفته است و این مساله تعجب همه ما را بر انگیخته بود.بنابراین تصمیم گرفتیم که محوطه مورد بررسی را گسترش بدهیم و عملیات خاکبرداری و کاوش را به ضلع شرقی و ورودی L ، در طرح مکنوم هدایت کنیم چرا که ورودی (L) به شکل کامل از زیر خاک بیرون آورده نشده بود و به فضای سنگ فرش شده وسیعی باز می‌شد.در آن سوی دروازه تا حدود منتهی الیه حاشیه شرقی تپه در فاصله ای به طول صد متر، عملیات کاوش که پیشتر توسط لوفتوس (Loftus) و دیولافوا (Dieulafoy) انجام گرفته بود، در حد ترانشه‌های کم عمق متوقف مانده بود. در جریان این کاوش‌ها، باستان شناسان نتوانسته بودند به لایه مربوط به عصر هخامنشیان برسند. بعدها، « مکنوم» با هدف یافتن آثاری از گورهای ایلامی، محوطه سنگفرش شده‌ی رو به روی ورودی کاخ را حفاری کرد.در سال 1948 رومن گریشمن بار دیگر عملیات کاوش را در حاشیه تپه از سر گرفت اما با رسیدن به طبقات دوره اسلامی‌کار حفاری متوقف شد. بنابراین تصمیم گرفتیم تا با به خدمت گرفتن کارشناس و باستان شناس عصر اسلامی‌در مرکز ملی مطالعات علمی‌، خانم مونیک کروران (Monique Kervran) گمانه را باز کنیم و دانیل لدیری نیز کار بررسی نقشه و طرح کاخ‌ها را ادامه دهد.

مجسمه داریوش

این گمانه در 23 دسامبر 1972 باز شد. با تمیز کردن بخشی از آثار که پیشتر گریشمن آن‌ها را از زیر خاک بیرون آورده بود، در داخل گودالی مملو از خاکستر، قطعه سنگی خاکستری رنگی پیدا شد که به نظر می‌رسید بر روی آن حجاری شده است. کشف این سنگ چندان ما را متعجب نساخت زیرا در هر گوشه ای از تپه قطعاتی از سر ستون‌های کاخ‌های هخامنشی پراکنده شده بود. فردای آن روز قطعه سنگ بزرگی پیدا شد که به نظر می‌رسید بخشی از یک مجسمه بزرگ باشد. آن چه که در نگاه اول توانستیم تشخیص بدهیم، بازو و مشت بسته دست چپ این مجسمه بود. چنین کشفی بسیار مهم و جالب توجه بود. زیرا تا آن هنگام نمونه ای از مجسمه‌های هخامنشی شناسایی نشده بود. به نظر می‌رسید که این مجسمه در داخل گودالی ـ متعلق به دوران اسلامی‌_ به طور اتفاقی افتاده است و یا کسی آن را داخل گودال پرت کرده است. یکی از همکاران گروه که مشغول کنار زدن خاک از روی مجسمه بود، وقتی به کمربند مجسمه رسید، بر روی آن کتیبه ای به خط هروگلیف را مشاهده کرد که توانست نام داریوش را نیز بر روی آن پیدا کند و بخواند.وی تصور می‌کرد که شیء کشف شده محدود به این قسمت می‌باشد ولی ناگهان متوجه شد که مجسمه هم چنان در پایین ادامه می‌یابد. لذا نحوه حفاری قبلی را که با دقت کمتری صورت می‌گرفت،‌ کنار نهاد و کاوش را به طور منظم و با دقت بیش‌تری ادامه داد. پس از زدودن خاک‌ها از روی مجسمه، کتیبه‌های میخی و هروگلیف در جلوی پیراهن حجاری شده دیده شد. برای این که کار حفاری به طور دقیق تری آن‌جام گیرد، مجبور شدیم، محدوده‌ای به حجم صد متر مکعب (ابعاد 10×10 متر) را با حوصله حفاری کنیم تا به این ترتیب، لایه‌های اسلامی‌، ساسانی، پارتی و سلوکی آسیب نبینند.چندین هفته طول کشید تا مجسمه به طور کامل از زیر خاک بیرون آورده شود. با وجود این که مجسمه سر نداشت ولی با این حال هنوز هم حجم و ابعاد آن بزرگ بود. ارتفاع آن، حدود 5/2 متر و وزن آن به چندین تن می‌رسید. مجسمه بر روی پایه ای قرار گرفته بود و با توجه به متن کتیبه‌ها، یقیق پیدا کردیم که مجسمه از آن داریوش، شاه – شاهنشاه هخامنشی است. وی به حالت ایستاده قرار داشت که پای چپ، کمی‌جلوتر از پای راست و بازوی راست به حالت افتاده بود که با دست راست، چوب دستی کوتاهی را محکم گرفته بود. ساعد چپ بر روی سینه قرار گرفته بود و با دست چپ شاخه ای از گل نیلوفری را گرفته بود. بر روی هر دو مچ دست، النگویی ساده دیده می‌شد. داریوس لباس رسمی‌مراسم هخامنشیان را به تن داشت. لباسی چیندار با آستین‌هایی بلند که به صورت مورب برش داده شده بودند و کمربندی که در جلو گره می‌خورد، لباس را به تن سفت می‌کرد. خنجری در این کمربند جای داده بودند که بر روی لبه بین قبضه و تیغه آن با ظرافت بسیار کنده کاری شده بود.در جلوی لباس، چین‌هایی از بالا به پایین به حالت افتاده دیده می‌شود. در حالی که در سایر قسمت‌ها، چین‌ها عمودی هستند که از پایین آن‌ها به شکل زیگزاگ [مارپیچ] است. روی چین‌های سمت راست، کتیبه ای به خط میخی و در سمت چپ، کتیبه ای به خط هیروگلیف حک شده است. پادشاه کفش‌های سر هم بدون بند پوشیده است. پایه مجسمه به صورت بلوک سنگی چهارگوشی است، که سالم در زیر خاک باقی مانده است. روی پایه مجسمه تزیینات مصری و کتیبه‌هایی حک شده است. اما آن چه که بیش از هر چیزی به نظر عجیب می‌رسید این بود که مجسمه به طور عمودی روی 2 قطعه سنگ بزرگ محکم شده بود که این سنگ‌ها نیز روی سنگریزه‌ها قرار گرفته بودند. مجسمه به دیواره آجری تکیه داده شده بود. بر روی پایه‌های ستون‌های تالار مرکزی کتیبه ای به سه زبان پیدا شد که فرانسوا والا (Fransois Vallal) ، متخصص کتیبه‌های هیات حفاری به سرعت آن‌ها را ترجمه کرد و به این ترتیب، گروه حفاری توانست کاخ را شناسایی کند: خشایارشا، پادشاه ایران چنین می‌گوید: «داریوش شاه با یاری اهورامزدا این دروازه را بنا نهاد، داریوش که پدرش بود».به این ترتیب، هیات توانسته بود، در ورودی کاخ را شناسایی کند. و مجسمه در سمت چپ ورودی کاخ قرار گرفته بود. در سمت راست دروازه روکشی دیده می‌شد و همین مساله این فرض را در ذهن تقویت می‌کرد که شاید مجسمه، دیگری در سمت راست آن قبلا وجود داشته که اینک از بین رفته است و شاید برخی قطعات سنگی که امروز در موزه لوور نگهداری می‌شوند، مربوط به این مجسمه باشند.به نظر می‌رسد که مجسمه داریوش، حجم عظیمی‌از اطلاعات را در خود پنهان کرده است. سبک و نوع مجسمه به دلیل وجود کتیبه‌های میخی و هیروگلیف، تزیینات پایه مجسمه در امتداد دو سمت آن که نقش 24 ملت امپراطوری را به صورت زانو زده به تصویر کشیده است و نیز تصویرهایی که به دلیل نوع پوشش و لباس ملی هر یک از آن‌ها، آرایش موی سر و نگارش نام آن‌ها به زبان هروگلیف در قاب کتیبه‌ها این فرضیه را تقویت می‌کنند. با کشف مجسمه از اداره باستان شناسی فرانسه درخواست شد تا یکی از همکاران CNRS به نام ژان یویوت(Jean Yoyotte) و مصرشناس معروف و استاد فعلی کولژ دو فرانس (College de France) مسئول حفاری‌های تانیس Tanise در دلتای مصر را به ایران بفرستند. از سوی دیگر به اداره حفاظت از بناهای تاریخی و باستانی ایران مستقر در تهران نیز اعلام شد تا کارشناسان ایتالیایی که مسئول مرمت بناهای تخت جمشید بودند به شوش بیایند و مجسمه را بازسازی کنند.و......................."

همانطور که مشاهده میکنید دانش باستانشناسی جدید به همکاری گروهی کارشناسان و متخصصان نیاز دارد و بسیار دقیقتر نسبت به گذشته عمل میکند اینها تمام مقدمه ای بود که با وجود طولانی بودن بیان آنها لازم بود و باعث می شود که بی پایه بودن نظرات مورخ بزرگ شرق میانه ناصر پور پیرار بهتر درک گردد.حال به تخت جمشید برویم.

و اما ادعاهای ناصر پور پیرار

ابتدا از عکسی که قسمت غربی سالن 38 خزانه را نشان می دهد آغاز میکنیم ببینبم پور پیرار چه میگوید؟؟

http://i1.tinypic.com/n6b2io.gif

عکس 4:نمایی از محوطه ی میانی موسوم به خزانه با دیوارهای عریض خشتی و محوطه های کلاسیک ایلامی. در این عکس غیر طبیعی بودن استقرار زیرستون های سنگی و تدارک مقدمات کاشت مصنوعی آن ها آشکار تر است.!!

نوشته اند: «ایران، تخت جمشید، محوطه ی خزانه، قسمتی از غرب سالن ۳۸، با نمایی از بازسازی کف و نگاهی به سمت جنوب غرب». درست تر می بینم که درباره ی این بقایای ایلامی محوطه ی شرقی تخت جمشید، که در واقع قسمتی از ابنیه ی خدماتی متعلق و ملحق به زیگورات و معابد ایلامی تخت جمشید است، به عنوان اعتراض و افسوس بر انهدام کامل آن ها به دست باستان شناسان بی شرف غربی و در راس آنان اریک اشمیت یهودی کثیف و غارتگر و ول گرد و بی سواد، سکوت کنم. در حال حاضر از این همه نمای بی نظیر کهن و نیز بقایای ممتاز تر دیگری که در مساحتی کلان در محوطه ی تخت جمشید یافته اند، خشتی باقی نگذارده اند و تمام أن ها را به کلنگی تخریب و نابود و بی نشان کرده اند که قصد انکار هستی متمدنانه و یگانه ی پیش از پوریم ایرانیان، و امحاء رد پا و عواقب ضد تمدنی جنایت بی دلیل و بنیان برافکن یهودیان در ماجرای پلید پوریم را داشته اند.

قدمت عکس از مدل کامیونی معلوم می شود که در تصویر آمده و به قبل از جنگ دوم جهانی دوم متعلق است. هنوز بقایایی از اندود گچ بر دیوارها باقی است و قابل تامل ترین مطلب، توجه بهپایه ستون هایی است که در تعداد زیاد بر کف سالن ها نشانده اند. مورخ با ملاحظه ی پهنای دیوارها و نیز علامت هایی که برای نشاندن پایه ستون ها کاشته اند، وجود این همه پایه ستون سنگی، در حالی که حتی یک قلمه ستون کوتاه را نیافته اند، طبیعی نمی بیند و بیش تر مایل است که این پایه ستون ها را انتقالی بداند که در محوطه ی یونانی بیرون از صفه ی تخت جمشید به وفور وجود داشته و اینک حتی نمونه ای از آن ها باقی نیست. در این صورت یافتن تکنیک پوشش سقف، در این مجموعه ی کاملا خشت و آجری، بر وسعت توانایی های فنی و معماری ایلامیان، علاوه بر آن چه اینک می دانیم، خواهد افزود و از آن که بی تردید این محوطه های ایلامی، پیش از هجوم هخامنشیان، به طور کامل مورد بهره برداری بوده، احتمال دوم این است که اوباشان ایران شناس دیوارهای میانی سر حمال های سالن ها را برچیده اند، تا ضرورت زیر ستون های سنگی را، که نصب آن ها در حال حاضر هویتی شبه هخامنشی به محوطه بخشده، الزامی بنمایانند. اما این مطلبی است که به دقت بیش تری برای عرضه ی نهایی نیازمند و به آینده موکول است.

پاسخ

برای پاسخ به وی نوشته ایشان را به دو بخش تقسیم و به هر بخش جداگانه پاسخ می دهیم

قسمت اول ادعای ناصر پور پیرار در ذیل عکس شماره 4

عکس 4:نمایی از محوطه ی میانی موسوم به خزانه با دیوارهای عریض خشتی و محوطه های کلاسیک ایلامی. در این عکس غیر طبیعی بودن استقرار زیرستون های سنگی و تدارک مقدمات کاشت مصنوعی آن ها آشکار تر است.!!نوشته اند: «ایران، تخت جمشید، محوطه ی خزانه، قسمتی از غرب سالن ۳۸، با نمایی از بازسازی کف و نگاهی به سمت جنوب غرب». درست تر می بینم که درباره ی این بقایای ایلامی محوطه ی شرقی تخت جمشید، که در واقع قسمتی از ابنیه ی خدماتی متعلق و ملحق به زیگورات و معابد ایلامی تخت جمشید است، به عنوان اعتراض و افسوس بر انهدام کامل آن ها به دست باستان شناسان بی شرف غربی و در راس آنان اریک اشمیت یهودی کثیف و غارتگر و ول گرد و بی سواد، سکوت کنم. در حال حاضر از این همه نمای بی نظیر کهن و نیز بقایای ممتاز تر دیگری که در مساحتی کلان در محوطه ی تخت جمشید یافته اند، خشتی باقی نگذارده اند و تمام آن ها را به کلنگی تخریب و نابود و بی نشان کرده اند که قصد انکار هستی متمدنانه و یگانه ی پیش از پوریم ایرانیان، و امحاء رد پا و عواقب ضد تمدنی جنایت بی دلیل و بنیان برافکن یهودیان در ماجرای پلید پوریم را داشته اند.

پاسخ به قسمت اول ادعای ناصر پور پیرار در ذیل عکس شماره 4

نمایی که آقای پور پیرار به جهت شکل هندسی با یک سازه کلاسیک معماری و خشتی!! ایلامی اشتباه گرفته اند فقط یک ترانشه و خاک تراشیده شده بیشتر نیست یعنی قسمتهایی را مرحله به مرحله برای حفاری در نظر گرفته و به خاکبرداری آن اقدام کرده اند حفاری یک تل به شکلی منظم و با نقشه برداری باعث میشود که قسمتهایی از آن برای مرحله بعدی و در قالب ترانشه دیگری حفاری شود و قسمتهایی تراشیده و گود شود و قسمتهایی موقتا باقی بماند همین و بس!!کما اینکه در مرحله بعد قسمتهایی که در عکس به صورت دیواره های خاک جلوه میکنند حفاری و خاک برداری میشوند.ایشان از اندود گچ بر دیوارها که حالا فهمیدیم توده های خاک تراشیده شده ترانشه یا گمانه بیشتر نیستند صحبت میکنند.باید می گفتند اندود گچ بر کف تالار!!در واقع امروز روز هم اگر به تخت جمشید بروید در کف تالارهای خزانه میتوانید اثر گچ قرمز رنگ که کف تالار را پوشانده بوده ببینید.جهت آگاهی در تالار 99 ستون خزانه این گچها هنوز نمایان هستند.

قسمت دوم ادعای ناصر پورپیرار در ذیل عکس شماره 4

2-قدمت عکس از مدل کامیونی معلوم می شود که در تصویر آمده و به قبل از جنگ دوم جهانی دوم متعلق است. هنوز بقایایی از اندود گچ بر دیوارها باقی است و قابل تامل ترین مطلب، توجه به پایه ستون هایی است که در تعداد زیاد بر کف سالن ها نشانده اند. مورخ با ملاحظه ی پهنای دیوارها و نیز علامت هایی که برای نشاندن پایه ستون ها کاشته اند، وجود این همه پایه ستون سنگی، در حالی که حتی یک قلمه ستون کوتاه را نیافته اند، طبیعی نمی بیند و بیش تر مایل است که این پایه ستون ها را انتقالی بداند که در محوطه ی یونانی بیرون از صفه ی تخت جمشید به وفور وجود داشته و اینک حتی نمونه ای از آن ها باقی نیست. در این صورت یافتن تکنیک پوشش سقف، در این مجموعه ی کاملا خشت و آجری، بر وسعت توانایی های فنی و معماری ایلامیان، علاوه بر آن چه اینک می دانیم، خواهد افزود و از آن که بی تردید این محوطه های ایلامی، پیش از هجوم هخامنشیان، به طور کامل مورد بهره برداری بوده، احتمال دوم این است که ((اوباشان ایران شناس)) دیوارهای میانی سر حمال های سالن ها را برچیده اند، تا ضرورت زیر ستون های سنگی را، که نصب آن ها در حال حاضر هویتی شبه هخامنشی به محوطه بخشده، الزامی بنمایانند. اما این مطلبی است که به دقت بیش تری برای عرضه ی نهایی نیازمند و به آینده موکول است.

پاسخ به قسمت دوم ادعای ناصر پور پیرار در ذیل عکس شماره 4

آقای پور پیرار اوباشان ایرانشناس!! دیوارهای میانی سر حمال های سالن را برنچیده اند.بلکه در حفاریهای اولیه ارتفاع این دیواره های خشتی یا به قول شما حمالها! زیاد بوده و با پایان حفاریهااز ارتفاع آنها کاسته شده است.پی و فونداسیون دیوارها دقیقا در جای خود است و ضخامت دیوارها هم کاملا معلوم است.اما باور کنید کاهش ارتفاع پی خشتی فونداسیون را اشمیت یهودی کثیف و غارتگر و ولگرد و بی سواد انجام نداده می پرسید چطور؟؟ به کتاب شادروان علی سامی سرپرست وقت بنگاه علمی تخت جمشید مراجعه کنید.جلد دوم بهمن 1330 یعنی 12 سال بعد از رفتن هیاتهای باستانشناسی دانشگاه شیکاگو در فصلی که آن مرحوم درباره نگهداری و صیانت آثار تاریخی گزارش می دهد ص 88 بند 3 اشاره میکنند به این مضمون:

کوتاه کردن دیوار خشتی باستانی و نگاهداری آنها-دیگر از اقدامات و عملیاتی که برای حفظ دیوارهای اصلی بنا و قصور معمول گردید کوتاه کردن دیوارهای بلند خشتی  و پوشاندن آنها با آجر و کاه گل بوده هیئت آمریکایی اقدامی برای پوشاندن و محفوظ نگاهداشتن دیوارهای خشتی مکشوفه در برابر باران بعمل نیاورده بودندبنگاه علمی این قسمت را یکی از مواد برنامه کار خود قرار داده و بتدریج دیوارهایی را که در این چند سال اخیر مکشوف داشته همه را با آجر رخ بام بندی و کاه گل مالی نموده و بدینوسیله موجبات حفظ آنها را فراهم ساخته.اقدام به اینکار از دولحاظ لازم و ضروری بود:یکی نمایاندن نقشه بنا از روی همین دیوارها که برای مطالعه و بررسی اهل فن و علاقه مندان دیگر کمال اهمیت را دارد.دیگر آنکه چون دیوارهای نامبرده از خشت خام وملاط گل ساخته شده است در اثر رطوبت و باران منهدم میگردید و ساختمان مجدد آن همان اشکال را داشت که بنگاه علمی برای تجدید قسمتهایی از دیوارها که بمرور از بین رفته دچار آن بود و البته وظیفه کارکنان هیئت علمی ایرانی برای آثار ملی خود هیچوقت از هیئتهای بیگانه مورد توقع نباید باشد.زیرا هیئتهای اخیرالذکر از لحاظ برداشت محصول علمی و آثاری که سهمشان می شود کاوش می نمایند و پس از بررسی و تحقیقات کامل و انتشار رساله دیگر توجهی به حفظ آثار مکشوفه ندارند.راجع به دیوارهای خشتی لازم است توضیح داده شود که شهریاران هخامنشی هرچند کمال دقت را در استحکام بنا و بکاربردن سنگهای عظیم الجثه معمول داشته اند برای دیوارهای اطراف تالارها و قسمتهایی از ابنیه غیرمهم کاخهای خود را ناچاربوده اند از خشت استفاده نمایند و آنها را با خشت و گل بسازند ولی چون منظور شاهنشاهان  نمایاندن شکوه و جلال و هنرمندی بوده و روی همین دیوارهای خشتی را با گچ و رنگهای زیبا و ثابتی رنگ آمیزی و گل کاری کرده اند و حتی بطوری که میبینیم در قسمتهایی از ابنیه ازاره داخلی بنا را با کاشیهای رنگین که روی آنها شکل حیوانات یا گلهای مختلف بوده است تزئین کرده اند.

خشتهایی که در بناهای تخت جمشید بکار رفته قطور و به ابعاد 32*32*15 سانتیمتر می باشد و می توان گفت که قطورترین خشتی است که از ادوار باستانی دیده شده است.کوتاه کردن دیوار و پوشاندن انها و مرمت و تجدید ساختمان قسمتهایی از دیوار های خشتی به شرح آتی در ساختمانهی زیر انجام گرفته(بسیار مهم)

1-      در حدود 2000 متر دیوار اطاقهای معروف به خزانه داریوش.ارتفاع اصلی این دیوارها در حین حفاری بین دو تا دو متر و نیم بود ولی فعلا فقط 50 سانتیمتر آن نگهداری و بوسیله رخ بام بندی با آجر و کاه گل پوشانده شده است.قطر دیوارها 1/5تا 2/5 متر می رسد.

2-       کوتاه کردن و پوشاندن در حدود 380 متر دیوار اطاقهای جلو موزه فعلی آنهم در حدود 2متر ارتفاع داشته است.

3-       دیوار خشتی اطاقهای جنوبی قصر آپادانا و اطاقهای شمالی آن در حدود 500 متر

4-       تجدید ساختمان 220 متر دیوار اطراف سالن آپادانا کی 30 سانتیمتر ارتفاع و 5/5متر قطر دارد.

5-       پوشاندن دیوارهای شمالی و شرقی حیاط آپادانا با آجر و اندود آنها با کاه گل

6-       دیوارهای اطراف قصر صد ستون هرجا که خشتی بود با دیوار راهروهای اطراف ان در محلهای مختلف تجدید ساختمان و در برخی موارد دیگر ترمیم گردیده است.

7-       اندود کاری و رخ بام بندی کلیه دیوارساختمانهای شرقی و شمال شرقی قصر صد ستون که در خلال عملیات خاکبرداری سالهای 25 و 1326و27و1328 کشف شده است.

8-       تعمیر و ترمیم و کوتاه کردن تمام دیوارهای حرمسرا واقع در جنوب قصر هدیش مکشوفه دراواخر سال 1327

9-       کاه گل مالی و پوشاندن دیوارهای طرفین خیابان بین مدخل ورودی و فضای صد ستون و اطاقهای طرفین آن و دیوار شمالی حیاط صد ستون که در ضمن عملیات سال 1327 و 1328 کشف گردیده است.

10-    نگاهداری دیوار اطراف سردرب نیمه تمام قصر صد ستون بهمان کیفیت دیوارهای مشروحه بالا

11-    ترمیم و تعمیر دیواراطاقهای غربی کاخ مرکزی که به آنها خرابی زیادی وارد آمده بود در سال 1329

12-    تجدید ساختمان دیوارهای دور تپه مرکزی و ساختمانهای روی تپه در نیمه اول سال 1330

13-    پوشاندن و ترمیم دیوارهای ساختمانهای شرقی و پائینی قصر هدیش که در سال 1329 مکشوف گردیده در نیمه اول سال 1330

گزارشات بنگاه علمی تخت جمشید به سرپرستی علی سامی جلد دوم ص86-91

بندهای بعدی مربوط به نصابی ظروف شکسته-ترمیم و سیمانکاری دیوارهای سنگی وشستشو دادن نقش برجسته ها و پلکانها و حفاظت از آنها بوده که جهت طولانی تر نشدن نوشتار از ذکر آنها چشم پوشیدم.فکر کنم همین بندها و خصوصا بند 1 جهت پاسخگویی به آقای پور پیرار کافی بوده باشد!ایشان آنقدر هم مطالعه ندارد که بداند فحش و ناسزاهایش را باید دقیقا به چه شخصی روانه کند.اشمیت یا علی سامی؟ما که به روان مرحوم سامی درود می فرستیم  روحش شاد.

داریوش کبیر و پورپیرار

داریوش شاه می‌گوید:
این است مملکتی که من دارم:
از سکاهای فراسوی سغد تا اتیوپی،
از سند تا سارد،
- که اهوره مزدا، بزرگ‌ترین خدایان، به من بخشیده است -
باشد که اهوره مزدا مرا و خاندان مرا بپاید! (DPh 3-10)

"ناصر پورپیرار"، که سرانجام از سوی نوچه و مریدش "ع. گلسرخی" به مقام پیامبری نایل گردید، در یکی از وب-یاوه‌های اخیر خود که به لطیفه‌ای تمام عیار می‌ماند، و از این رو حیف است که بی‌پاسخ بماند!، می‌نویسد که:

تاریخ حکایتی خون بارتر از حوادث سال‌های تسط داریوش بر ایران و شرق میانه به یاد ندارد و تمدن آدمی هول‌آورتر و خشن‌تر از کشتار ایرانیان در ماجرای پوریم ثبت نکرده است: عید و روزی که بنا بر صریح تورات، یهودیان با اجازه‌ی داریوش و با تصمیم و تدارکات پیشین، اقوام ایرانی ساکن این سرزمین را قتل عام می‌کنند. ماجرای این کشتار بی‌حساب غیربشری، که هستی چند هزاره‌ی بومیان ایران را در خون و خرابی غوطه‌ور کرد، عامل اصلی توقف تمدن و سبب توقف شرق میانه و به ویژه انهدام کامل و مطلق پیشینه ی درخشان ایران کهن شناخته می‌شود […] متن کتیبه‌ بیستون سند بی‌خدشه‌ مستقیم و مطمئنی است که می‌گوید پس‌ از سلطه داریوش بر ‌ایران، ساکنان این سرزمین، با همان امکانات اندک نظامی خود، حتی دمی او را آسوده نگذارده‌اند و در یک اقدام هماهنگ "دفاعی" ناگزیرش کرده‌اند که بی وقفه با شورش‌های سراسری و مکرر ساکنان کهن منطقه مقابله کند […] سراسر بیانیه‌ی ‌‌بیستون به وضوح معلوم می‌کند که داریوش، علی رغم توسل به حیوانی‌ترین خشونت‌ها، باز هم در آرام و مطیع کردن مردم ایران موفق نبوده است […] پاسخ خشن و حیوانی داریوش به این مقاومت‌های مداوم، که در آن کتیبه به صورت بریدن گوش و دماغ، کندن چشم و بر دار کردن سرداران و سران اقوام توصیف می‌شود، به خوبی معلوم می‌کند که رذالت داریوش در ساخت فضای وحشت و عقوبت، جز به نفرت و ایستادگی عمومی ایرانیان نیافزوده است […] تورات و دیگر اسناد تاریخی مورد تایید یهودیان، گواهی می‌دهد که سه قرن پیش از تسلط داریوش، و از پس حمله‌ی آشوریان به اورشلیم و نیز در پی تخریب اورشلیم به وسیله‌ی بخت النصر، پنجاه سال پیش از ظهور داریوش، دسته‌های بزرگی از یهودیان به ایران رانده و تبعید شده ‌اند. آن‌ها در این دوران دراز، مطابق خلق و خو و شیوه و سرشت و منش همیشگی خود، پیوسته مشغول شناسایی ویژگی‌ها، نقاط قوت و ضعف و نیز شخصیت‌های کارآمد و کارساز، توانگران، قهرمانان، دلاوران، مدیران، سازمان دهندگان و به طور کلی اشخاص و خانواده‌هایی بوده‌اند که چهارچوب و اسکلت و زیربنای استقرار و دوام و بقای اقوام بر دوش آنان قرار داشته است. چنان که معلوم است یهودیان با شناسایی پیشین این مهره‌های اصلی استقامت و استقرار بومی، پس از دریافت مجوز تجاوز و نسل کشی از سوی داریوش، با برچیدن و حذف اصلی‌ترین مهره‌های حیات هر قوم و تخریب زیربنای تمدن آن‌ها، موجب نابودی و پراکندگی اقوام متعددی در سرزمین ایران شده‌اند، چندان که پس از ماجرای "پوریم"، از ده‌ها ملت نام‌دار و صاحب اقتدار و تولیدگر ایرانی، جز کلنی‌های کوچک گریخته به بلندی‌ها و جنگل‌ها و اعماق صحاری، و جز صدها و هزاران تل و ویرانه‌ی ناشکافته‌ای که هر یک شاهدی بر سقوط ناگهانی تمدن ایران کهن در زمانی واحد است، نام و اثری به جای مانده نمی بینیم و آثار آن تمدن و تولید و هنر و اندیشمندی دیرین ایرانیان، تا ظهور اسلام، نامعین و مفقود است.
اینک و فقط از فحوا و بر اساس متن سه سنگ نگاره‌ی به جای مانده از داریوش، بر بدنه‌ی دیوار جنوبی صفه‌ی تخت جمشید (DPe)، بر کتیبه‌ای در شوش (DSe)، و بر گورنبشته‌ی او در نقش رستم (DNa)، برمی‌آید که به زمان تسلط داریوش بر ایران و بین‌النهرین، پس از کودتای مشهور او علیه فرزندان ضد یهود کورش، با نام‌های کمبوجیه و بردیا، لااقل و به اعتراف و برابر فهرست ارائه شده از شخص و زبان داریوش، اقوام و بومیانی با اسامی زیر در شرق میانه حضور داشته‌اند: اوژه، بابیروش، اثوره، اربایه، مودرایه، سپرده، مدی‌ها، کت پتوکه، پارثوا، زرنکه، هرایوا، واررنی، سوگود، گندار، ثته گوش، هروواتیش، مکه، اوس کی هیا، اوتا، دهیاو، اسه گرته، ادویندوش، کوشیا، کرکا، مچیا، پوتایا، داریتی، اکئومچیا، رخج، مریه، باختریش و سکه‌ها!
اسامی این سی و دو ملت موجود در سنگ نبشته‌های داریوش، بزرگ‌ترین دلیل حضور آن‌ها در تاریخ و در شرق میانه است. […] اما از پس داریوش و درست‌تر این که از پس ماجرای پوریم، تاریخ دیگر اثر و یادی از این اقوام ارائه نمی‌دهد، اسامی این بومیان کهن ایران در هیچ صحنه و سندی تکرار نمی‌شود، تمامی آن‌ها را از عرصه‌ی تاریخ حذف شده می‌بینیم و به هیچ صورتی ذکری از این مردم و قوم و سرزمین‌شان، بر زبانی نمی‌گذرد! […] سرنوشتی که یهودیان با کمک بازوی نظامی و خشونتگر هخامنشیان دست پرورده‌ی خویش، برای ایرانیان رقم زده‌اند، از سرنوشتی که مردم بین النهرین بدان دچار شدند، بسی انتقام جویانه‌تر و خون بارتر بوده است […] اینک می‌توان با اسناد و استنادهای بسیار، مدعی شد که یهودیان در هجوم کینه توزانه‌ی خود به بومیان آرامش و استقلال طلب ایران، که با تسلط وحشیان هخامنشی و راهبران یهودی آن‌ها مخالف بوده‌اند، در ماجرای "پوریم" و با اجازه داریوش، در یک اقدام خبیثانه و کثیف نظامی از پیش طراحی شده، و در غافل گیری کامل، اقوام مسالمت جوی بسیاری را از مسیر تاریخ ایران و شرق میانه روبیده‌اند.

در پاسخ به این ادعاها، که جعل و نیرنگ مطلق، دروغی وقیح، و زاده‌ی ذهنی بیمار و خیال‌پرداز است، می‌توان گزیده‌وار گفت:
1. نبردهای داریوش، که از آن‌ها تنها در سنگ‌نبشته‌ی بیستون یاد شده است، اقداماتی تهاجمی و تُرک‌تازانه برای کشتار مردم غیرنظامی شهرها و روستاهای امپراتوری نبودند تا آن‌ها را بتوان - به شیوه‌ی پورپیرار - طرح‌های از پیش اندیشیده شده و توطئه آمیز یهودیان برای جمعیت‌زدایی آسیای غربی (امپراتوری هخامنشی) دانست. بل که این نبردها صرفاً پدافندهایی برای مقابله با شورش‌های پراکنده و جدایی‌خواهانه‌ای بود که علیه دولت مرکزی رخ داده بود. بدیهی است که هیچ حکومتی در هیچ زمان و مکانی، هیچ شورشی را برضد حاکمیت خود بر نمی‌تابد و حکومت داریوش نیز از این قاعده مستثنا نبوده است. افزون بر این، در هیچ کجای سنگ‌نبشته‌ی بیستون از سرکوبی و کشتار مردم عادی شهرها و روستاها و غیرنظامیان سخنی نرفته بل که به صراحت، از نبرد نیروهای پادشاهی با جنگ‌جویان شورشی یاد شده است؛ مانند: "سپاه نیدینتو- بل را به سختی شکست دادم" (DB I.89)؛ "سپاهم، لشکر شورشی (فرورتیش) را به سختی شکست داد" (DB II.25-26)؛ "سپاه‌ام لشکر شورشی (چیسن تخمه) را شکست داد" (DB II.87) و …
2. ناآرامی‌هایی که داریوش نخستین سال پادشاهی خود را صرف فرونشاندن آن‌ها نمود (.Cuyler Young, pp. 58ff)، از اواخر دوران پادشاهی کمبوجیه رخ نموده (DB I.33-34) و حتا شورش فراده (Frada)، نیدینتو- بل (Nidintu-Bel)، و آسینه (Acina)، در زمان پادشاهی بردیا آغاز گردیده بود (Vogelsang, pp. 199-202). بنابراین انگیزه و خاستگاه بسیاری از این شورش‌ها ارتباطی با داریوش یکم و چند و چون پادشاهی وی نداشته است.
3. شورش‌های یاد شده در سنگ‌نبشته‌ی بیستون، غالباً حرکت‌هایی محدود، خُرد و غیرفراگیر بودند. از بیست و سه ایالت امپراتوری پارس در زمان آغاز پادشاهی داریوش (DB I.14-17)، تنها 9 ایالت دچار شورش گردیده بود (DB IV.31-34). این شورش‌ها گاه حتا بی‌بهره از هر نوع پشتیبانی و پشتوانه‌ی مردمی بودند؛ چنان که ایلامیان خود، "آسینه" و "مرتیه"، رهبران شورش در ایلام را بازداشت و تحویل داریوش نمودند (DB I.81-83; II.12-13). این شورش‌ها آن چنان بی‌اهمیت و ناچیز بودند که در هیچ یک از منابع تاریخی انیرانی (یونانی، لاتینی و…) روایت و گزارشی در این باره نقل نشده است. هردوت تنها از شورش بابلی‌ها سخن می‌گوید (3/159-150). می‌توان گمان برد که داریوش در شرح شورش‌ها، تا اندازه‌ای مبالغه کرده است.
4. اگر چنان که پورپیرار مدعی است، داریوش بنا به طرح و توطئه‌ی رهبران یهودی، که با وجود شهرت و نفوذ و قدرت و پرشماری خود، بر هیچ سنگ و گِل و فلز و کاغذی نامی و یادی از آنان نرفته است!!، امپراتوری خود را از جمعیت بومی آن زدوده و به نسل کشی سراسری روی آورده است، پس باید نتیجه گرفت که او در حقیقت نه "پادشاه کشورهای دارای همه‌ی نژادها" (DNa 11-12)، بل که فرمان‌روای دشت‌ها و بیایان‌های نامسکون عاری از جمعیت بوده و نیازهای مالی و انسانی خود را نه از مردم امپراتوری خویش، بل که از ساکنان کرات دیگر تأمین می‌کرده است! آیا چنین استنتاجی ممکن است؟
5. این دروغی سخت وقیح  است که پس از داریوش یکم در هیچ متن و سندی نام و یادی از اقوام بومی ایران نرفته است. نه تنها داریوش یکم در سنگ‌نبشته‌هایی متعدد، که مربوط به برهه‌های مختلف پادشاهی اوست، از اقوام امپراتوری خود به عنوان فرمان‌برداران و خراج‌گزاران زینده و باشنده‌ی خویش نام برده (DB I.14-17؛ DPe 10-18؛ DSe 21-30؛ DSm 6ff.؛ DNa 22-30؛ .Kent, pp. 302ff)، و از این رو معلوم نیست که وی در چه زمانی این اقوام گوناگون و پرشمار را محو و نابود کرده که حتا در واپسین نبشته‌ی خویش (نقش رستم) نیز بدانان اشاره نموده است، بل که جانشینان وی نیز در سنگ‌نبشته‌های محدود بازمانده از خود، از این اقوام نام برده، بل که به مردمانی که اخیراً به تبعیت امپراتوری هخامنشی نیز درآمده‌ بودند، اشاره کرده‌اند (XPh 16-28؛ A3P).
هردوت نیز در تاریخ خود (3/97-90؛ Cuyler Young, p. 88, table I) از حدود 69 قوم مختلف که فرمان‌بردار و خراج‌گزار داریوش یکم بودند نام می‌برد (یونیایی‌ها، مگنزیایی‌های آسیا، ائولیایی‌ها، کاری‌ها، لیکی‌ها، میلیایی‌ها، پامفیلیایی‌ها، میسیایی‌ها، لیدی‌ها، لاسونی‌ها، کابالی‌ها، وگنی‌ها، هلسپونتی‌ها، فیریگی‌ها، تراکی‌های آسیایی، پافلاگونی‌ها، ماریاندینی‌ها، سوری‌ها، کلیکی‌ها، فنیقی‌ها، فلستینی‌های سوریه، قبرسی‌ها، مصری‌های، لیبیایی‌ها، سیرِنه‌ها، برکه‌ای‌ها، ستگیدی‌ها، گندری‌ها، دادیک‌ها، اپاریات‌ها، کیسی‌ها، بابلی‌ها، آشوری‌ها، مادها، پاریکان‌ها، اُرثوکوریبانت‌ها، کاسپی‌ها، پوسیک‌ها، پانتیماثی‌ها، داریت‌ها، باکتری‌ها، اگلی‌ها، پکتیک‌ها، ارمنی‌ها، اوکسی‌ها، سگرتی‌ها، زرنگی‌ها، ثامانایی‌ها، اوتی‌ها، موکی‌ها، جزیره‌نشینان دریای عمان، سکاها، پارث‌ها، خوارزمی‌ها، سغدی‌ها، آری‌ها، پاریکانی‌ها، اتیوپیایی‌های آسیا، متینی‌ها، ساسپیرها، آلارودی‌ها، موسخی‌ها، تیبارِنی‌ها، مکرونی‌ها، موسینویی‌ها، مری‌ها، هندی‌ها، کلخی‌ها، عرب‌ها)، و در جایی دیگر (7/95-61) از حدود 60 قوم مختلف که در سپاه خشایارشا، در زمان لشکرکشی وی به یونان حضور داشتند یاد می‌کند (پارس‌ها، مادها، کیسی‌ها، آشوری‌ها، باکتری‌ها، سکاها، هندی‌ها، آری‌ها، پارث‌ها، خوارزمی‌ها، سغدی‌ها، دادیک‌ها، کاسپی‌ها، زرنگی‌ها، پکتی‌ها، اوتی‌ها، موکی‌ها، پاریکان‌ها، عرب‌ها، اتیوپی‌های افریقایی، اتیوپی‌های شرقی، لیبیایی‌ها، پافلاگونی‌ها، لیگی‌ها، ماتینی‌ها، مارایاندینی‌ها، کاپادوکیایی‌ها، فریگی‌ها، ارمنی‌ها، لیدی‌ها، میسی‌ها، تراکی‌های آسیایی، کابالی‌ها، کیلیکی‌ها، میلی‌ها، موسخی‌ها، تیبارنی‌ها، مکرونی‌ها، موسینوئکی‌ها، مَری‌ها، کولخی‌ها، آلارودی‌ها، ساسپیرها، جزیره‌نشینان دریای عمان، سگرتی‌ها، لیبی‌ها، کاسپیرها، پاریکان‌ها، عرب‌ها، فنیقی‌ها، سوری‌های فلستین، مصری‌ها، قبرسی‌ها، پامفیلی‌ها، لیکی‌ها، دوری‌ها، یونیایی‌ها، ائولی‌ها، هلسپونتی‌ها). دیگر مورخ یونانی، "کورتیوس روفوس" در کتاب خود (Historiarum Alexandri III.2) از حدود 11 قوم که در لشکر داریوش سوم در نبرد ایسوس شرکت داشتند نام می‌برد (پارس‌ها، مادها، بارکان‌ها، ارمنی‌ها، هیرکانی‌ها، تپوری‌ها، دربیک‌ها، کاسپی‌ها، باکتری‌ها، سغدی‌ها، هندی‌ها). این اسناد معتبر، روشن و در دسترس، به آشکارا نشان می‌دهند که اقوام بومی ایران، در طول 230 سال پادشاهی هخامنشیان، پیوسته، فعال و پویا و کوشا و همواره در خدمت دولت مرکزی بوده‌اند.
6. آثار برجسته و معتبری چون جغرافیای "بطلمیوس" و "استرابو"، حاوی گفتارها و گزارش‌های بی‌شماری درباره‌ی اقوام بومی ایران و آسیای غربی است که هم‌چنان و بی‌وقفه، حیات اجتماعی و اقتصادی آنان، از عصر هخامنشیان تا دوران این نویسندگان یونانی (سده‌ی یکم و دوم میلادی)، ادامه داشته و پا بر جا بوده است.
7. ادعای ضد یهود بودن کمبوجیه و بردیا، و یهودی‌گرا بودن داریوش یکم، دروغ و نیرنگی مطلق است و در هیچ متن و سند ایرانی یا انیرانی گزارشی درباره‌ی مواضع و اقدامات ضد یهودی کمبوجیه و بردیا، یا یهودی‌گرایانه‌ی داریوش یافته نمی‌شود.
حقیقت آن است که در هیچ کجای متن بزرگ تورات نامی از کمبوجیه و بردیا نرفته است و اگر این شاهان مواضعی ضدیهود داشتند، نویسندگان تورات در یادکرد، بل که بزرگ‌نمایی آن، ذره‌ای و لحظه‌ای درنگ و تردید نمی‌کردند. جز این، سندی اصیل و باستانی در دست است که نشان می‌دهد کمبوجیه رفتار و برخوردی مداراجویانه با یهودیان داشته است: در نامه‌ای  متعلق به مهاجرنشینان یهودی ساکن الفانتین مصر در سده پنجم پ.م.، که پاپیروسی نوشته شده به زبان آرامی است، تصریح گردیده است که در هنگام ورود کمبوجیه به مصر، در حالی که معابد متعلق به خدایان مصری ویران شده بود، هیچ گونه آسیبی به معبد یهودیان الفانتین وارد نگردید:
http://www.fact-index.com/e/el/elephantine_papyri.html
روایت "یوزفوس فلاویوس" نیز در کتاب Antiquities of the Jews (کتاب 11، فصل 2، بند1 به بعد) نمودار رفتار ضد یهود کمبوجیه نیست. در آن جا گفته می شود که  فرمان‌داران سوریه و فنیقیه و آملنون و موآب و سامره طی نامه‌ای به کمبوجیه اعلام میکنند که یهودیان منتقل شده از بابل در حال بازسازی بارو و حصار شهر اورشلیم میباشند که با توجه به سوابق آنان، میتواند نشانه و مقدمه‌ی بروز شورش و فتنه از سوی ایشان باشد. بر این اساس، کمبوجیه فرمان توقف بازسازی اورشلیم را صادر میکند. در این روایت گفته نمیشود که کمبوجیه به یهودیان آزار و آسیبی رسانده یا به کشتار آنان پرداخته، بل که سخن از آن است که وی بر پایه‌ی گزارش‌هایِ حاکی از امکان بروز شورش در اورشلیم، برای مقابله با وقوع هر نوع آشوب و فتنه‌ای، دستور به "توقف" بازسازی شهر (یعنی امکانات تدافعی آن) داده است. در ادامه‌ی این روایت گفته میشود که پس از کمبوجیه، یهودیان از داریوش (یکم) درخواست کردند که به آنان اجازه‌ی بازسازی معبد اورشلیم را بدهد. اما داریوش با این موضوع موافق نبود تا آن که فرمان کورش در باره‌ی بازسازی اورشلیم در بایگانی سلطنتی یافته شد و داریوش بر اساس آن با خواسته‌ی یهودیان موافقت نمود (ک11، ف4، ب6). از این نکته نیز بر میآید که داریوش پی رو و تسلیم خواسته‌های یهود نبوده و هیچ ارتباط و همدلی خاصی با آنان نداشته است. جالب آن که در تورات (کتاب های عزرا و حجی) توقف بازسازی اورشلیم به اردشیر (یکم) و ادامه‌ی بازسازی آن به داریوش (دوم) نسبت داده شده است. بدیهی است که سندی معتبرتر از خود تورات در مورد "تاریخ یهود" وجود ندارد.
8. داستان کشته شدن چندین هزار فرد ضدیهودی به دست یهودیان، و افسانه‌ی "پوریم"، آن گونه که در کتاب "استر" بازگو شده (Esther IX.6, 15-16)، افسانه‌ای است که در هیچ متن و سند ایرانی و انیرانی تأیید و گواهی نمی‌شود و بدیهی است اگر چنین کشتار عظیمی روی می‌داد، دست کم می‌بایست در یک سند تاریخی شرح و روایتی از آن یافته می‌شد. افزون بر این، در اسناد ایرانی (به ویژه الواح ایلامی تخت جمشید) و منابع انیرانی (مانند هردوت، پلوتارک، کتزیاس، و…) حتا نام‌هایی چون "هامان" و "مردخای" به عنوان درباریان بلندپایه‌ی هخامنشی، یا "وشتی" و "استر" به عنوان شهبانوان هخامنشی، و دیگر شخصیت‌هایی که در داستان "استر" معرفی می‌گردند، نیز یافته نمی‌شوند. آشکار است که تهی دستی کامل پورپیرار در این زمینه، وی را به سوء استفاده‌ای این چنینی از داستان تخیلی "استر" واداشته است. اینک مستدلاً نشان داده شده است که داستان استر و مردخای، به ویژه بر اساس بن‌مایه‌های دینی و اسطوره‌ای بابلی (استر = ایشتر، مردخای = مردوک) و در عصر سلوکیان/ اشکانیان نوشته شده و ارتباطی با رویدادهای تاریخی عصر هخامنشی ندارد (ادی، ص183-177، 307). از سوی دیگر، در این داستان، برخلاف ادعای دروغین پورپیرار، هیچ نامی از داریوش نرفته بل که از پادشاهی به نام "احشوروش" (Ahashwerosh) یاد گردیده که ظاهراً ترانوشت عبری نام "خشایارشا" است. با وجود این، متن یونانی کتاب استر، پادشاه مذکور را "اردشیر" (Artaxerxes) می‌خواند (McCullough, p. 634). احشوروش در کتاب دانیال (9/1)، «مادی» و پدر داریوش توصیف گردیده است. "ابن عبری" مورخ مسیحیِ ایرانی (سده‌ی هفتم ق) روایت جالب توجهی را در این باره ارائه می‌کند و می‌نویسد (ص67): «گویند در زمان او (خشایارشا) داستان استر پاک‌دامن و مردخای نیکوکار که از مردم یهودا بودند اتفاق افتاد و این قولی نااستوار است و گرنه کتاب "عزرا"، که همه‌ی وقایع یهود را در زمان این پادشاه آورده، آن را ناگفته نمی‌گذاشت و درست آن است که این واقعه در زمان اردشیر مدبر رخ داده باشد». "یوزفوس فلاویوس"، مورخ یهودی سده‌ی یکم میلادی نیز، داستان استر و مردخای را در عصر اردشیر قرار می‌دهد و بازگو می‌کند (Antiquities of the Jews XI.6.1-13).
با پیش‌رفت و توسعه‌ی یاوه‌پردازی‌های بی‌شرمانه و بی‌خردانه‌ی پورپیرار - که سراسر تاریخ  فرهنگ درخشان و اصیل ایرانی را آماج توهین و تخریب خود قرار داده است - پریشانی و عصبیت نیز در نوشتارهای او رو به افزایش نهاده، و به ویژه تناقض‌گویی‌های مکرر و پیاپی، که نمودار نارسایی فکری و نظری اوست، ‌بی نیاز به افشاگری منتقدان، موجبات رسوایی و انحطاط کامل او را فراهم ساخته است.

کتاب‌نامه:
Cuyler Young, Jr., T., "The consolidation of empire and its limits of grows under Darius and Xerxes," in Cambridge Ancient History, vol. IV, 1988
Kent, R. G., "Old Persian Texts IV," in Journal of Near Eastern Studies, Vol. 2, No. 4, 1943
McCullough, W. S., "Ahasureus," in Encyclopaedia Iranica, vol. I, 1985
Vogelsang, W., "Medes, Scythians and Persians: The rise of Darius in a north-south perspective," in Iranica Antiqua 33, 1998
ابن عبری: «مختصر تاریخ الدول»، ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1377
ادی، سموییل: «آیین شهریاری در شرق»، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، انتشارات علمی و فرهنگی، 1381