«اَلاعَرْابُ اَشدَّ کُفراً وَ نفاقاً وَ اَجْدَرُ اَلاَّ یّعْلَمُوا حُدُودَ ما اَنزَْلَ اللهُ»: سورهی توبه، آیهی 97
(اعراب در کفر و نفاق از دیگران فزونترند و به نادانی احکام خداوند سزاوارتر)
ناصر پورپیرار، این انشا نویس ایرانستیز، در یکی از جدیدترین یاوهپراکنیهای خود، سیمای دیگری را از مرام و مسلک ننگین «پان عربیستی - کمونیستی» خود به نمایش گذاشته است. او با پی روی از ایدئولژی سوخته و پوسیدهی «خلقسازی» استالین، به گنگی، سخن از "فارسها" (خلق فارس!) میگوید و آنان را مردمانی "فزونخواه و جداسر و تجزیه طلب (!!!) و بیپیشینه و زورگو و مفتخور و..." توصیف میکند، و البته نمیخواهد یا نمیتواند توضیح دهد که منظور وی از "فارسها" چه کسانی هستند: اهالی استان فارس، مردم پایتخت، همهی ایرانیان، فارسیزبان دنیا یا ... ؟! بدیهی است که وی توضیحی در این باره ندارد چرا که او فقط بازگو کنندهی یک اندیشهی مضحک و نامفهوم پانعربیستی - استالینیستی است که جز در میان خاماندیشان گمراهی چون او و مشتی پانترکیست شرور، خریدار و پذیرای دیگری ندارد.
پورپیرار در ادامه، از سرکوبی شورش «فرورتی» به دست داریوش کبیر برآشفته شده، مینویسد: "تمام کتیبهی بیستون شرح این قبیل آدمکشیهای او به مدد یهودیان است"! و سپس میافزاید که هخامنشیان: "15 ملت صلح جو و سازنده و هنرمند و صاحب خرد ایران و بین النهرین را، با نسل کشی کامل، از صحنهی تاریخ روبیدند، مراکز تجمع و تولید را تعطیل کردند، بقایای بومیان ایران را به کوه و جنگل و اعماق دشتها راندند، تا ظهور اسلام، به طول 12 قرن، این سرزمین را به سکوت واداشتند و چادر نشینی و زندگی عشیرهای در دهات دور افتاده را جایگزین آن مراکز بزرگ صنعت و هنر و تولید کردند، چندان که اینک هر نقطهی ایران را که میکاویم ویرانهای سوخته پدیدار میشود که در پس ماندههای آن نیز حضور فرهنگی و صنعتی و هنری درخشان و حیرت انگیز یک قوم کهن ایرانی اعجاب جهان را بر می انگیزد"! اما حقیقت آن است که نه در سنگنبشتهی بیستون - و نه در هیچ سند تاریخی دیگری - اثر و نام و نشانی از یهودیان و/ یا مدد کذایی آنان به هخامنشیان یافته میشود و نه تاکنون هیچ یک از آن ویرانههای مورد ادعای پورپیرار شناسایی شده و نه نشانی از سکون و توقف و پسماندگی تمدن و فرهنگ آسیای غربی (به قول پورپیرار: شرق میانه) در عصر هخامنشیان به دست آمده است. پورپیرار نیز با علم بر این موضوع و تهیدستی کامل خود، همواره از ارائه هر گونه سند و مدرک و شاهدی وامانده است. ناگفته پیداست که در ذهن بیمار و خیالپرداز پانعربیستی چون پورپیرار، که به جهت برافتادن پادشاهی بابل - که از دید او، عرب بودهاند! - به دست کورش، کینهی عمیق و خودسوزی را به این قوم بزرگ وجهانگشا (پارسها) پیدا کرده و البته با آزاد شدن "یهودیان" تبعیدی در بابل، باز به دست کورش، نفرت او به عنوان یک "پانعربیست" نژادپرست ضدیهود، از پارسها دو چندان شده است، هر صحنهای و هر واقعهای، قابل جعل و قلب و تحریف به نفع اعراب است. بنابراین، از دیدگاه پورپیرار، قوم پارس به سبب برانداختن سلطهی اعراب (= بابلیها!) از خاورمیانه و رهاندن یهودیان از چنگ همان اعراب، و یافتن لقب «مسیح» از سوی فرزندان اسراییل، مستوجب تکفیر و تخریب و توهین از جانب جهان عرب است!
این را نیز بیافزایم که پورپیرار، عمداً، به سبب کینهتوزی و غرضورزی نسبت به ایران باستان، یا از سر ناآگاهی مطلق از اصول و مسائل تاریخی، کاملاً غافل از این حقیقت است که هیچ پادشاه و هیچ حکومتی، در برابر شورش و شورشی سکوت نکرده است؛ و البته در معرکهی جنگ نیز جز مرگ و نابودی پیشآمد دیگر متصور و قابل وقوع نیست. این نیز آشکار است که سنگنبشتهی بیستون یک بیانیهی سیاسی- نظامی است و نه منشور حقوق بشر. اما پورپیرار بدون اعتنا به این کارکرد نبشتهی بیستون و با چشمپوشی عمدی از سنگنبشتهی نقش رستم، که شرحی کامل از منش فردی و پادشاهی درخشان داریوش کبیر است، تقلا و تکاپوی مضحکانه و کودکانهای را برای تخریب چهرهی این پادشاه بزرگ تاریخ به خرج داده است. جالب آن که سنگنگارهی بیستون دقیقاً بر اساس الگوی سنگنگارهی «آنوبانینی» پادشاه لولوبی (حدود 2000 پ.م.) واقع در پانزده کیلومتری غرب بیستون، طراحی و حجاری شده است؛ با این تفاوت که در سنگنگارهی آن پادشاهِ - به قول پورپیرار - "صلحجو و سازنده و هنرمند" (آنوبانینی)، اسیران و مغلوبان به طور برهنه و زجر دیده تصویر شدهاند، اما در سنگنگارهی این پادشاهِ - به قول پورپیرار - "آدمکش" (داریوش)، به شکل ملبس و رسمی و آراسته!
حقیقت آن است که برخوردهای کاملاً طبیعی داریوش کبیر با شورشیان هرگز قابل مقایسه با قتل عامها و ویرانگریهای پیاپی و هموارهی آشوریان علیه مردمان بیگناه بومی ایران و میانرودان نیست. چنان که پادشاه آشور، «آشوربنیپل» (627-668 پ.م.) خود دربارهی تهاجماش به شوش میگوید: «در طی یک لشکرکشی، من این سرزمین ایلام را به کویر و ویرانه تبدیل کردم. روی چمنزارهای آن نمک و بُتّههای خار پراکندم [تا آن جا که] ندای انسانی، صدای سُمّ چارپایان کوچک و بزرگ و فریادهای شادی به دست من از آن جا رخت بَربَست»! جالب آن که پورپیرار به سبب عربتبار دانستن مضحکانهی آشوریان، نه تنها اعتنایی به این حقایق نمیکند، بل که مذبوحانه میکوشد تا این قوم خونریز را از جنایاتاش تبرئه کرده و هر نوع بازگویی حقیقت را در این باره، توطئهی مورخان یهودیگرا معرفی کند!! او همچنین سعی میکند که چیزی از جنایات حاکمان عرب عصر اسلامی را به خاطر نیاورد و چشمهای خویش را بر روی چنین حقایقی ببندد و خود را با اوهامی که در تاریکخانهی ذهناش ساخته است، مشغول کند: «عدهی کسانی که حجاج (= مأمور امویان، دودمان محبوب پورپیرار، در عراق) گردن زده بود، به جز آنها که در جنگها و زد و خوردها کشته شده بودند، یک صد و بیست هزار کس بود … وقتی حجاج بمرد، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در محبس او بود. محبس او سقف نداشت و چیزی نبود که محبوسان را از گرما و سرما محفوظ دارد و آب آلوده به خاکستر به آنها میدادند» (التنبیه و الاشراف، ابوالحسن مسعودی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1381، ص297)؛ «علت این که ما از این اخبار (= دانش پیشینیان) بیخبر ماندیم، این است که قتیبة بن مسلم باهلی نویسندگان و هربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آن چه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمهی آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بیسواد ماندند …» (آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، انتشارات امیرکبیر، 1377، ص 75)؛ «پس از آن که عبدالله بن عامر از فتح "گور" فارغ شد به سوی "اصطخر" شتافت و پس از جنگی بزرگ و به کار انداختن منجنیق آن را به جنگ فتح کرد و چهل هزار تن از پارسیان را بکشت و بیشتر آزادگان و بزرگان اسواران را که بدان جای پناه آورده بودند نابود کرد … [اما مردم اصطخر باز علیه اعراب شورش کردند، آن گاه] ابن عامر پارسیان [به نبرد آمده] را شکست داد و به اصطخر بازگردانید. سپس … آن جای را به جنگ فتح کرد و قریب به صد هزار تن از ایشان را بکشت» (فتوح البلدان، بلاذری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346، ص262)؛ «ابن مهلب … خلقی عظیم از مردم گرگان بکشت و کودکان را به اسارت گرفت و کالبد کشتگان را بر دو جانب طریق بیاویخت» (همان، ص 188)؛ «مهاجران به آن جای (= شوشتر) روی آورده جنگجویان را کشتند و کودکان را اسیر کردند» (همان، ص 249) و …
با همهی این اوصاف، طبیعی است که پورپیرار به عنوان یک «پانعربیست»، حیات عشیرهای و بدوی اعراب جاهلی را به یک حیات و اجتماع ملی ترجیح دهد و رضا شاه پهلوی را که بنیانگذار نخستین دولت- ملت واحد ایرانی بود به باد حمله گیرد. از سوی دیگر، وی در یادداشتی ویژه، از برای بدرفتاری امریکاییان با زندانیان عراقی سخت ضجه میزند و آه و ناله و فریاد میکند، اما وی فراموش کرده و اهمیتی نمیدهد که همین عراقیها با اسرای ایرانی زمان جنگ چه رفتار ددمنشانهای داشتند. طبیعی است که برای یک "پانعربیست" سرنوشت و وضع و حال «اعراب» بسیار مهمتر و ارزشمندتر از آن ایرانیان است.
از این عربهای کثافت زیاد پیدا که حتی از خوک هم کثیف ترن. خب به نظرت چیکار باید کرد. درسته. همون کاری که تو کردی. افشا گری. و نشون دادن ایران باستان و شناساندن کامل اون به مردم دنیا. مخصوصا کسانی که تحت تاثیر این عربها قرار میگیرن
آفرین اقا جان! افشا گری لازمه اما مطمئن باش که این اقایون ...س خری که من میبینم اینجور مغز امثال من وتو رو با شر و ور و حماقت پر کردن : باز هم همین افسانه های تخمی تخیلی رو به اسم دلیل تف میدن!!!!!
تازه به خیالشون امثال حامد خر میمونن و سواری میدن!!
امید که آدم بشیم.....